جمع کن قائله را جمع پریشان مکن
پیش چشمان کسی صحبت جانان مکن
با کلاغی که همه عمر به آزادی بود
نقل از طوطی خوشخوان و زندان مکن
پادشاه راچه بدبختی اهالی شهر
پیش او شکوه ای از درد فقیران مکن
بس کن دیگر از این ورد ودعا سحری
کافرم پیش من این پند از ایمان مکن
شیعه ای را که تماما سرو جانش علی است
به تنش خرقه ی درویشی عثمان مکن
جنگلی را که در آن سلطه ی کفتاران است
خفقان گیر و در آن صحبت شیران مکن
به دیاری که گدایان امورش رانند
روی گردان، نگران خاطر سلطان مکن
بگذر از عشق جهانی که سراسر درد است
بشکن این جام جهان و بحث عنوان مکن
در سرای تو کسی نیست بجز تنهایی
هیچ کس یار غمت نیست افغان مکن
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 08 بهمن 1401 21:29
درود بر شما