آواره گانیم ما که از غربت برگشتیم
همچون پیامبری که از امّت برگشتیم
با آخرین توان تا بیگانگی رفتیم
عزت برده ایم و با ذلت برگشتیم
هرجا نشان از معرفت و آدمیت بود
بی شوق رفته ایم و با رغبت برگشتیم
افسار پاره کرده تا کجا خواهیم رفت
که از خود و خدا و از فطرت برگشتیم
از وصل تا خواستیم گلویی تازه گردانیم
گفتند مجالی نیست و بی فرصت برگشتیم
حالا پشیمانیم !که دست زندگی رو شد
ای وای ما از عشق چه بی علت برگشتیم
حسین وصال پور
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
حفیظ (بستا) پور حفیظ 05 شهریور 1402 08:50
بسیار زیبا برادر و صال پور،همین که یک وزن بسیار سنگین را انتخاب کردهاید نشان از مهارت و جرات شما در سرایش شعر دارد درودتان باد
شیما رحمانی 06 شهریور 1402 21:15
درود بر شما شعر پرمفهومی بود خصوصا بیت آخر????????????????