《پایان》 غزل
ای مسافر عاقبت ای رَه به پایان می رسد
نوبت خاموشیِ شمس فروزان می رسد
می وزد باد خزان بر شاخ و برگ زندگی
لاله ها پژمرده مرگ مرغ خوشخوان می رسد
این همه جنگ و ستیز و ناجوانمردی چرا؟
عاقبت مرگ ستم ای تیغ بُرّان می رسد
کشتیِ جان را تو کردی غرق دریای غرور
می شود خشکیده دریا مرغ طوفان می رسد
گر کنون فصل بهار و بعد از آن گرما رسد
بگذرد پاییز و بعداز آن زمستان می رسد
تخت شاهی بر کسی هرگز وفاداری نکرد
مرگ روباه و شغال و شیر غُرّان می رسد
گر شوی نوح نبی نهصد کنی عمر دراز
نوبت خاموشیت ای ماه تابان می رسد
کم نما با نام دین ظلم و ستم بر دیگران
عمر تو آخر به پایان ای مسلمان می رسد
هر طلوعی را غروبی در مسیر زندگیست
نوبت خاموشیِ خورشید سوزان می رسد
زندگی یک لحظه باشد《مخلص صادق》بدان
یک دَمی عمر گران آخر به پایان می رسد
جمعه۱۴۰۰/۷/۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 30 فروردین 1402 08:32
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید