《پرواز آخر》 غزل
شک مکن ای رهگذر این رَه به پایان می رسد
نوبت کوچ پرستوها چه آسان می رسد
تا ابد شمس فروزانت نماند ماندگار
عاقبت خاموشیِ شمس فروزان می رسد
می شود باغت خزان دیگر نروید گل در آن
مرگ آوای خوش مرغ خوش الحان می رسد
مرغ جانت می شود روزی رها از این قفس
وقت پرواز و رها زین بند و زندان می رسد
وقت کوچت جان رها گردد ز رنج روزگار
آن زمان هنگامه ی آرامش جان می رسد
لحظه لحظه آب می گردد وجود آدمی
نوبت خاموشیِ این شمع سوزان می رسد
در مشامم بوی دنیا لاشه ای گندیده است
بوی یاس و عطر گل از آن گلستان می رسد
می رود این سوز و سرمای زمستان عاقبت
بعد پاییز و زمستان نوبهاران می رسد
عالم فانی به کس هرگز وفاداری نکرد
روزگار دلخوشی در پیش سلطان می رسد
《مخلص صادق》نمی ارزد به کاهی این جهان
روزگاری می شود عمرت به پایان می رسد
جمعه۱۴۰۰/۵/۸
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 10 تیر 1402 10:21
درود بر شما
محمدهادی صادقی 10 تیر 1402 23:18
سپاس از نگاهتان