«پادشاه و خر»
پادشاهی بود در این روزگار
وقت کوچش گشته بود از این دیار
حال او زار و پریشان گشته بود
کس نبودش تا بماند یادگار
وحشتی در جان او افتاده بود
داشت وحشت از شب تاریک و تار
گفت هر کس جای من در گور من
یک شبی خوابد شود تختم سوار
مردکی نادان که تنها یک خری
داشت در این روزگار از بهر کار
گفت می خوابم میان گور تو
تا شوم یک پادشاهی استوار
یک شبی خوابیده جای پادشاه
صبح تا آمد برون پا بر فرار
گفتنش مردک چرا بگریختی
تاج شاهی را کنون کردی شکار
گفت تنها یک خری من داشتم
بس سؤالی شد ز من از این حمار
«مخلص صادق» شود بیچاره کس
بامِ بیشش بود در این روزگار
جمعه99/9/7
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 13 بهمن 1402 19:04
!درود
محمدهادی صادقی 13 بهمن 1402 20:15
درود و سپاس