«صیّاد»
امشب شده غم همدم حال پریشم
شادی ندارد دل نگر شمعی خموشم
در گنبد مینا فروزان نیست ماهی
تابنده اختر نیست تا جامی بنوشم
دیدم اسیری گشته دل در بند یار است
باید رها گردد دل از این جنب و جوشم
خاکستر دل را فرستادم به کویش
شاید خریداری شود وانگه فروشم
صیّاد بی رحمی که دل را می کند صید
بهر رهایی از چنین دامی بکوشم
آهی کشم تا خرمن جانش بسوزد
دریای دل طوفان شود بس می خروشم
آتش به جانم می زند در این شب تار
با قاصدک گفتم بگوید این سروشم
خم گشته زیر بار عشقت قامت من
بار گران را می کشم امشب به دوشم
آتش زدی بر این دل بیچاره ی من
آه و فغانت می رسد روزی بگوشم
روزی بیاید «مخلص صادق» سراغم
بر قامتش از جامه ی عشقی بپوشم
پنجشنبه99/7/10
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 11 فروردین 1403 14:25
محمود فتحی 12 فروردین 1403 10:11
سلام برشما نوروز برشما مبارک