نیست چرا حرف حسابی دگر؟
جام می و شور و شرابی دگر؟
نیست در این کنگره ی آرزو
توسن عشقی و رکابی دگر
گشته هماهنگ دل نازکم
با اثر درد سرابی دگر
از سرِشب تا به سحر ملتهب
سوخته ام در پی خوابی دگر
خیس عطش گشته و حیرانی است
این لب من در پی آبی دگر
مستم و در حیطه ی ناباوری
دستخوش باده ی نابی دگر
رقص دل وازده ام را ببین
پانکشد در پی تابی دگر
گل به جهان پرده دری می کند
تا نکند رخ به حجابی دگر
ظلم و ستم رونق بیجا کند
تا برسد حد نصابی دگر
حضرت شیخ است درین واپسین
در پی آذین و نقابی دگر
بزم سعید و نفس عاشقان
منتظر فرد خرابی دگر
سعید آریا ۲۱ آذر ۴۰۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 24 آذر 1402 01:10
درود بر شما