رسید مثل مسافر، کنار چشمه نشست
و در تمام وجودش چه ناگهانه شکست!
چقدر با غم و حسرت به آسمان نگریست
به سمت نقطهی اوجی که اوج پر زدن است!
و گفت کاش که میشد میان جذبهی نور
پرنده بود و از این خاک پر کشید و گسست!
سپس چه آه عمیقی کشید و در دل گفت:
خوشا به حال همان کس که دل به هیچ نبست!
چه خالصانه و زیبا هنوز عاشق اوست
و آنچه مانده برایش فقط دو خاطره هست:
نخست بر لب این چشمه، روز روشن عشق
و بعد روز جدایی از او که عهد شکست!
ببین نشسته چه تنها کنار جاری آب
که مثل آینه روحش پر از زلال غم است!
شبنم حکیم هاشمی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 04 امرداد 1402 23:44
سلام ودرود