3 Stars

شعر درباره حضرت رقیه

ارسال شده در تاریخ : 05 امرداد 1402 | شماره ثبت : H9425784

بمیرم طفل ِجان بر کف، بمیرم نوگلِ زهرا
شنیدم دست و پا بسته، بَرَندَت در رهِ صحرا
بمیرم نورِ چشمانم یتیم ِ زار و دل خسته
سه ساله دخترِ بابا زبان و دست و پا بسته
اسیرِ شامی و امشب، دلت بابا طلب کرده
تنت رنجور و بیمار و دلت از سوز تب کرده
یزیدِ پَست و بی وجدان کشاندت سوی ویرانه
خرابه بایَدَت اکنون به جای مأمن و خانه
به جانت می خَری طعن و زبانِ تندِ سیلی را
تحمّل کرده ای رنج و فقیری و اسیری را
تمامِ کودکان شادان به خانه عازمند اکنون
تویی درکنجِ ویرانه گرسنه، بی پدر، محزون
چنان جانانه می خواهی حضور و دیدنِ بابا
که او سر بسته می آید، تمامِ دشت و صحرا را
سرِ باباست این، دختر، سری بی پیکر و خونی
ز قصرِ شام می آید ز بزمِ شخصِ مجنونی
یزید و اِبن مرجانه، عمر با خولیِ ملعون
شدند همدست تا بابا بغلتد بر زمین در خون
رقیّه جسم رنجورت توانش طاق و بی تاب است
لالا لالا بخواب امشب، حسین آمد دَمِ خواب است

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 86 نفر 127 بار خواندند
امیر عاجلو (06 /05/ 1402)   | محمد مولوی (12 /05/ 1402)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (06 /05/ 1402)  محمد مولوی (12 /05/ 1402)  
تعداد آرا :2


نظر 1

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا