شعبده شده ام ...
خرگوش سفیدی ام
که از کلاه یه شعبده باز
می جهه بیرونو
شکارچی اونو شکار می کنه
مردم فریاد می زنند و میگن دوباره... دوباره
دیگه حوصله ام از نقشم سر رفته
که از مرگ می جوشم
ورقا رو بُر می زنم و باهاش آکاردئون می سازم
حال جوکری ام
که بر جنازه شعبده باز و شکارچی می رقصه.
من دیگه کلاه سرم نمیره
فیروزه سمیعی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
حفیظ (بستا) پور حفیظ 13 خرداد 1402 21:25
دیروز
خرگوش سفیدی بودم
درکلاه یک شعبده باز
حالا
جوکری هستم
که برجنازه ی شعبده باز وشکارچی میرقصد
درودهای بیکران بانو!
عالی بود اما دلم نیامد طرح زیبای مدفون درشعرتان رانمایان نکنم.امید که ببخشید
فیروزه سمیعی 14 خرداد 1402 02:25
درودتان و صمیمانه سپاسگزارم از حسن توجه و نظر ارزشمندتان
زاویه دید شاعرانه شما بسیار ستودنی است