آخرین مأموریت

 روی پرنده زوم شد .

مثل اولین باری که دختر برایش شعری از سیلویا پلات را خوانده بود. سلول های خاکستری مغزش دنبال کلمه های شعر می گشت .

چشماشو ریز کرد وبا انگشت اشاره چند ضربه به پیشانیش زد،

 _ چی بود این شعر لعنتی؟!

 _«نقره ام، دقیقم، بی هیچ نقش پیشین» اول شعر را خوب بیاد داشت چون دختر همیشه آن را زمزمه می کرد اما هر چه به مغزش فشار آورد بقیه ی شعر را به خاطر نیاورد. 

پک عمیقی به سیگارش زد و نگاهش به سمت کبوتر پشت پنجره چرخید که مدام  می خواند: فرصت نداری_فرصت نداری!

زن با فنجان قهوه ی داغ که از آن بوی خوش تلخی بر می خاست، کنار مرد ایستاد‌ و فنجان را به دست مرد داد، سرشو برد نزدیک صورت مردو آروم گفت: 

راستی یه خبر خوش دارم برات!

مرد با تعجب و سیگاری که گوشه ی لبش بود: چه خبری؟

لباشو غنچه کرد : تو به زودی پدر‌ میشی؛ و برگه ی آزمایشو رو میز گذاشت و گونه ی مردو بوسید.

جدی میگی واای، خدای من، غافلگیرم کردی.

زن با خوشحالی در حالی که لپاش سرخ شده بود دستای زمخت مردو با مهربونی گرفت: بهتره با هم بودنمون قانونی بشه. 

مرد با شوخ‌ طبعی ساختگی: آهان فهمیدم، تو دیگه به من اعتماد نداری؟!

زن لباشو ور چید با غمناکی خاصی: بخاطر بچه مون می گم.

مرد با خونسردی: حق با توعه عزیزم، من درکت می کنم، امّا جای نگرانی نیست.

خودت میدونی چقدر گرفتار کارم  بودم، از ماموریت برگردم، تورو به خانواده ام معرفی می کنم بعدم می برمت یه محضر شیک و ازدواجمونو ثبت می کنیم. خوبه؟!

با لبخند کجی با سر اشاره کرد خوبه!

مرد از صندلی برخاست و زن را محکم در آغوش گرفت و موهای بلندش را نوازش کردو بوسید و در گوشش زمزمه ی کرد پرستوی نازم،نگران نباش، نگرانی موردی نداره عزیزم؛ زمان پروازه!

صدای شلیک گلوله شنیده شد و شتک خون بر پرده ی سفید و موهای خیس از خون زن بر کف اتاق و رد پای سرخ.

مرد به ساعتش نگاه کرد لبخندی بی روحی از سر رضایت زد ،دستکشش را دستش کرد و برگه ی آزمایش را از روی میز برداشت و به مافوق خود اطلاع داد:

آخرین پ رستو شکاارر هنوز حرفش تمام نشده بود که ناگهان شروع به سرفه کرد و نفسی از سر خفگی کشید  به سرعت مویرگ های صورت و چشمهایش متورم و کبود شدند در حالیکه کف سفیدی از دهانش می رفت نقش بر زمین شد.

 

فیروزه سمیعی 

 

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 100 نفر 142 بار خواندند
فیروزه سمیعی (19 /03/ 1402)   | محمد مولوی (26 /03/ 1402)   | zari erfani (13 /06/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا