3 Stars

درد و دل

ارسال شده در تاریخ : 04 مهر 1402 | شماره ثبت : H9426523

خداوندا توئی باران
توئی رحمت در این حیران

در این دنیا مرا سامان
تو را بینم تو ای آبان‌

در این گیتی پر از دردها
توئی مرحم به این زخم ها

چه دردها را که محو کردی
چه زخم هائی که سر بستی

به شوقت دل چه بی تاب است
نفس در سینه زندان است

که حبس باشد به اسمت دم
حرام باشد کنم بازدم

شراب خوارم به دینت باز
که برگردم به آن آغاز

که بینم روی آن یارم
که روز شد شب شب تارم

چنان در فکرم این رویا
قلم بر دست نویسم یا

که سر بر چاه کنم پیکر
به تکرار ز آن علی حیدر

چه در سر یا که دل باشد
خبر هائی که درد باشد

به هر کس گفتم آن یا رب
که زد بر جان چنان عقرب

که من ایرانی و الاَصلَم
که با اعراب چنان هستم

در این دنیا ز این گیتی
شرابی نیست همه مستی

که صحبت بر به ذاتش نیست
ندانی یار که مطلب چیست

چه پستی ها که از ما نیست
از آن اول که تو خالیست

چنان بار سفر بستم
که یا رب من تهی هستم

کمک باش بر من ویران
که دستم گیر تو ای مَنّان

به این راهم توان باشد
که این جان در تنم باشد

که این جام را بگیرم دست
زنم راهی که تا چشم هست

چنان نیست و خمار باشم
به سمتی چون که یار باشم

کدام یار آنقَدَر عاشق
که حافظ هست و هم رازق

بسویش دستی گرد آری
رهت مستی و عرفانی

به دنیایی دگر چشمت
که این دنیا شود حشمت

دگرگونی که دم فعال
نپرس جانا چه شد احوال

تو را گویم مسیرت باز
به هر نوری کن آن دل باز

چنان اشکی به یادت باز
زنم فریاد درونم ساز

من و تو آن یکی هستیم
که هر دو در یکی هستیم

تو از رگ ها به من نزدیک
تو آن نوری به هر تاریک

من آن گمگشته ی راهم
که دارائم به یک جانم

گر فدا کنم این جان
نباشد بر تو هیچ جبران

کدام عاقل تو را جوید
در این عشقها تو را بوید

در این عشق مانعی باشد
که فانی این جهان باشد

چنان سردرگمند ویران
چه آن بدها چه آن شیران

چه خوب هائی که بد باشند
چه بدهائی که نور باشند

در این گیتی هماهنگی
چنان پوچ و چنان گیجی

که عقل آن درک نمی‌گیرد
بسا فهمی که دل گیرد

تو آن عاقل تو آن بالغ
تو آن شهد گلی فارغ

به عشقت یار چنان مستم
به هر کویی نشان بستم

که هرکس خاطری دارد
نشانی سوی عشق دارد

مرا تکمیل کند زین عقل
که آن قلب می‌زند هی تبل

به هر کس راهمان را شد
سوالی بَدوِ رویت شد

به این دل رحم کند آنی
که کَند از جا ز در آنی

من آن دیده به رویت نیست
گر توانم بر توانت نیست

تو را هستی که طاقت داد
درود شیری ز جانت داد

کلامِ بحث و هر مطلب
توئی کامل ز هر صحبت

تو را دانای عالم باد
تو آن ماهی که شب سو داد

که سامان عاشق بویت
ببوست دست و آن رویت

بداند درد،فراغ،دوری
تامل نیست به این کوری

مرا آگاه ز آن هستی
تمامم پوچ و این پوچی

که این ره پر ز این چاله
گذشت جانم به چند ساله

که ای جان،جان به جانم شد
که جانم وصل جانت شد

مرا دریاب سیه بارم
به قدر کوه گنه کارم

که هر انسان بنی آدم
که از حال و بدان آدم

کسی بر تر ز اعمالم
به،از خوبی،از آن بارم

نبودش غافل و نادان
به هر کاری که حت پیمان

همه از دست به باد رفت باد
به هر تاوان که جانم داد

به هر آزمون خطایم شد
به لب،دندان فشارم شد

الهی راه گشایش باد
منم مستت نجاتم باد

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 82 نفر 170 بار خواندند
امیر عاجلو (05 /07/ 1402)   | فاطمه مهری (05 /07/ 1402)   | حفیظ (بستا) پور حفیظ (05 /07/ 1402)   | سامان نظری (05 /07/ 1402)   | سیاوش دریابار (05 /07/ 1402)   | سروش اسکندری (07 /07/ 1402)   | فیروزه سمیعی (08 /07/ 1402)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (05 /07/ 1402)  فاطمه مهری (05 /07/ 1402)  حفیظ (بستا) پور حفیظ (05 /07/ 1402)  سروش اسکندری (07 /07/ 1402)  فیروزه سمیعی (08 /07/ 1402)  
تعداد آرا :5


نقد 2

  • حفیظ (بستا) پور حفیظ   05 مهر 1402 19:44

    درود خدمت برادر عزیز و بزرگوارم جناب نظری
    بسیار زیبا سروده‌اید و سیر عمودی معنایی شعر را رعایت نموده‌اید applause applause rose rose
    و اما بزرگوار همیشه در سرایش شعرباید به فکر مخاطب بود و در اشعاری که طولانی هستند باید آنقدر قدرت و ظرافت به خرج بدهید که مخاطب را به دنبال خود بکشانید که شعرتان را تا آخر بخواند یا بشنود
    پس یا باید قدرت سرایش شعر و هنر آراستن شعرتان بسیار قوی باشد و یا باید شعر را کوتاه کنید! در کل عالی بود بسیار زیبا بود rose rose rose rose

    • سامان نظری   05 مهر 1402 20:26

      سلام مرسی استاد مچکرم از راهنمایی تون حتما سعی میکنم رعایت بشه

نظر 1

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا