دلا بگذر که ما را عشق روا نیست
درون سینه جای رقص ساز نیست
دلا بگذر که عشق را جز سیاهی
نباشد جای هیچ درد و تباهی
دلا بگذر که هر زخمی چو سوزان
که دردی همچو شمشیر هست و بران
دلا بگذر که این بخت یار ما نیست
جهانی جمع آنان کار ساز نیست
دلا بگذر که این عشق را زیاد است
که خورشید راه این سینه شکافتست
درونت ذوب شود این ره حذر کن
چنان بینم تو آتش ، نفت دور کن
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 14 مهر 1402 16:51
سلام ودرود
حفیظ (بستا) پور حفیظ 14 مهر 1402 17:17
درودها جناب نظری عزیز بسیار زیبا بود و دلنشین لذت بردم از این همه شاعرانگی
سامان نظری 15 مهر 1402 08:17
سلام استاد نظر لطفتونه