چه امسال ها گذشت و دل نیامد
این دلبر و این نور بدان رخش نیامد
چه ایامی به فکرش شب که صبح شد
این جسم در عذاب ها جان به لب شد
ما که طعم جهنم را بدین دنیا چشیدیم
هر درد و فلاکت که ز این دنیا کشیدیم
این روح و بدان جسم که باشد ناهماهنگ
که هر یک را زند سازی چنانی ره شود تنگ
مخلصانه بر رهت دل بسپاری و نفس
امثال یزیدانی چو بینی دل شود حبس
در ره خدا هرکه بدیدیم آن فقیر بود
آسوده به دنیا نگرید چنان که سیر بود
هر بار که تو را شکستُ غم دارت کرد
هر بار که فریبی از صرات دورت کرد
زانوی غمت به دل نگیر و توبه شرط
این خدای فضلیست که تو را خلقت کرد
از توبه که آن بینی به خاک است
گر خالق تو صاحب هر فضل و کرام است
یار تو چه دانی که جهان را سرّ چیست
هر مصیبت به تو قسمت ، آن چیست
هر چه شد برتو گریبان ، آنیست
تا که بیند این توانت ، در چیست
ای جان با دلت بنگر چو انسان
این دل که چه اسراریست پنهان
این سر با دو چشمش جزء کوران
که دل با نیم نگاهی درک کند آن
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 22 مهر 1402 11:39
سلام ودرود
حفیظ (بستا) پور حفیظ 22 مهر 1402 12:38
درودها جناب نظری عزیز بسیار زیبا بود موفق باشید شاعر گرامی
سامان نظری 22 مهر 1402 21:30
سلام استادان گرانی مچکرم
خیلی خوشحالم که از اشعار بنده خوشتان آمده
سیاوش دریابار 24 مهر 1402 09:07
مصدر هستی
ای مالک دو هستی از مست مصدر هستی
هر دو یکی نشان است ماه صفر نباشد
من خورده ام می ناب با زلف یار بی غش
دریا چو نور دیده شوق سفر نباشد
با سلام
تکریم و احترام
شعر زیبایتان را خواندم
بسیار مناسب بود
مانا قلم سبزتان
پیروز و جاودان