مثل پروانه یِ دلداده شبی
بوسه بر شمعِ پر آتش زده ام
خواهش شعله ی او سوخت مرا
تکیه بر سوزشِ آهش زده ام
اشکِ غم بر تن او می رقصید
بال بر چشمه ی آبش زده ام
باز دیوانه شدم سر به سرِ
شعله ی پر تب و تابش زده ام
از پس شیشه ی تاریکیِ شب
زل به رخشیدن جانش زده ام
منِ پروانه صفت ، بال و پری
به هوایِ دل چزانش زده ام
او گرفتار حریق و تبِ عشق
ذوق بر حال خرابش زده ام !
مرهمی از پر پروانگی ام
به تنِ غرقِ عذابش زده ام
منکه از شوق شجاعتگر عشق
دل بر آن غرّش آتش زده ام
در هراس از غم تنهاییِ شمع
تن به اشکِ داغِ آوش زده ام
شمع من سوخته از ظلمت شب
ناله بر خامشِ خوابش زده ام
شبنمی داغ ازو مانده به جا
تشنه ام ، لب به سرابش زده ام
من پرسوخته ی خسته به صبح
سر به خاموشیِ خاکش زده ام
مثل ققنوسم و بر هیزمِ شمع
پر به خاکسترِ پاکش زده ام
سحرفهامی(آهو)۱
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 آبان 1402 11:58
درود بزرگوار ا
سحر فهامی 22 آبان 1402 15:42
درود بر شما گرامی ????????????????
سیاوش دریابار 22 آبان 1402 08:39
.....آغاز شدم......
سپر شدم براش
برایم سنگ شد
عصا شدم براش
برایم لنگ شد
دوا شدم براش
برایم درد شد
فرهیخته ،ادیب و شاعر گرانقدر
با سلام
امروز مهمان دفتر شما شما بودم
بسیار زیبا و جاودانه بود
قلم سبزتان را می ستایم
مانا عمر گرانسنگتان
به امید موفقیت
سحر فهامی 22 آبان 1402 15:42
هزاران درود بر شما استاد گرامی سپاسگزارم از مهرتان ????????????????