حالا که فکر می کنم می بینم چقد بی تو غم دارم
از نظر غمام ولی انگاری یه بیس سالی کم دارم
نمیدونم دلبر،تو دلم یه اتفاقای عجیب افتاده
که حس و حال هفت ریشتر زلزله، شبیه بَم دارم
وقتی هستی انگاری که چرخ روزگار تو جاش افتاده
من بهار میشم و عطر لاله و سنبل و شبنم دارم
وقتی نیستی شبیه کبوترم که زخمیه از آسمون افتاده
برا پرواز فقط ، نیاز به یه طبیب و مرهم دارم
مادرم میگه که چشم حسودا به سر تا پاش افتاده
و برا شِفا فقط ، نیاز به آبِ پاکِ زمزم دارم
بیچاره نمیدونه که چشم من تو چشم تو افتاده
ولی ای کاش بدونه، تو زندگیم فقط تو را کم دارم
حسین ستوده
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 22 آبان 1402 11:57
!درود
محمد مولوی 23 آبان 1402 00:26
درود برشما گرامی
زادروزتان مبارک
سروش اسکندری 23 آبان 1402 08:34
درود بر شما جناب ستوده زیبا و لطیف سرودید