...تا خرخره پریم از روزهایی که از همه کس و همه چیز ،لبریز و از خود ما_خود واقعی ما_خالی!!!
_یک جایی همین حوالی ؛خودم را گم کرده ام و تنها نشانم؛واژهایست که هر شب آغوش خوابم را
مست می کند ؛وای از لمس بوسه و رویا!!!
_صبح که بیدار می شوم یک جور گنگی ؛یادم می آید که انگار چیزی از قلم افتاده!چیزی در من
گم شده...و من سال ها ،سردرگمم ؛بین خوشی های خواب و خوشی نماهای بیداری!!!
_اما خدا زیبانویس است!
_نمی دانم کدام دست ؛نام تو را با کدام دشنه ی تیز،بر لوح خاطرم این چنین جاودانه حک کرده؛
که با هیچ کس ، هیچ وقت و هیچ کجا؛پُر نمی شود این شکاف ِجان سخت!!!
_من برای رهایی از این همه تاریکی و تنهایی؛دست هایم را به شعر آلوده می کنم!تا تمام برگ های
زندگی ام آغشته به بوی ناب عشق بشود!!!
_من راز جاودانگی را یافته ام...
_تو که در خاطرم باشی؛تنهایی هم قشنگ می شود و خاطرم جمع ،که برای نفس کشیدنی بیهوده؛
نکوشیده ام...
_هرچقدر هم که خالی بشوم؛باز هم سرشارم !خواب ها به سراغ من بیایید اگر میل جاودانه شدن
داریید!!!من پُر از عشقم ؛پُر از حرف های رویا رنگ...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 26 بهمن 1402 17:30
درود بر شما
افسانه نجفی 26 بهمن 1402 19:50
ممنون
محمود فتحی 27 بهمن 1402 07:02
درود برشما