ازکنارم یواشکی نگذر
دامنت را به آه من مسپار
اشکهای مرا ندیده مگیر
شانه ات را برای من بگذار
من گرفتار هرم دستهاتم
دست رد را ز سینه ام بردار
عاشقانه نگاه کن گاهی
کم مرا مثل خویشتن پندار
چشمها همپیاله بغض اند
با توهستم ؟ نه با درودیوار
سینه ام شوره زارحسرت شد
حسرتت بر اسارتم دلدار
زخم ناسور عشقت آبم کرد
انتطارت فراتر از آوار
آه سردم ته گلو ماسید؟
از تلاش نفس شدم بیزار
شاید این قصه زود ته برسد
وبماند به اخرت دیدار .؟
پیرنظر (سلیم)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 09 دی 1402 10:52
درود بر شما