پس کشیدم پا از این گردونۀ پرزرق وبرق
کز ازل جز حاصل فرسایش عمرم نبود ؟
عده ای درشورمستی عده ای دائم حزین
عده ای را هم به غیر از غصه و ماتم نبود
دیده بگشودم جهانی را ؛ که نادیدن به است
ابتدا تا انتها یک لحظه بر کامم نبود
با توأم ای چرخ ویرانگر شتابان تاکجا ؟
با مریدانت چنین دیوانگی لازم نبود
می نوردی زائرانی را که در تالار عمر
سینه خیزان از زیات خسته و نادم نبود
وعده هایت پوچ و بی معنا بود از روزازل
ساده بودم شیوۀ نامردی ات یادم نبود
آنچه را کز مکتبت آموختم بیهوده شد
چشم در ره ماندگان را مژده ای ناظم نبود
خوانده ام ذرات هستی را یکایک موبه مو
درکتاب آفرینش نام تو ؛ هادم نبودش ؟
مکتب اموزه هایت معضلاتی بیش نیست
دوری از اندوه ؛ شادی بر کسی دائم نبود
گردش ات گاهی جنون را ارمغان می آورد
موقع دیوانه بازی سهم ما جزغم نبود .؟
قاسم پیرنظر (سلیم )
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 01 اسفند 1402 10:19
سلام ودرود