چشم انتظاری
دلم دیوانگی را ازمن آموخت
به باغ وبوستانم شُعله افروخت
بدوراز آرزوها دست وپا زد
و با یک اشتباهِ آتشین سوخت
بدو گفتم چه بابت بیقراری
چرا هِی لحظه ها را می شُماری
بخود لرزید وگفت ای وای برتو
چه دانی ازمن وچشم انتـظاری
به باغ خاطراتم پانهادم
بیاد موسم وصلم فتادم
اَنیس ومونسم ناگه سَفرکرد
فقط چشمان مست اش مانده یادم
بیادم آمد آن شبهای یَلدا
که بودم دربَرش بی فکرفردا
واوازعشق وپاکی قصّه میگفت
سرافرازوغنی مانند دریا
خراب ساغرش بودم که باری
خبر داد اززمستان دربهاری
تنم لرزید! پُرسیدم چه کردند؟
چکاوکهای گلبازوقناری
سکوتی کردگفتا وقت تنگ است
بهارعاری زسازوبرگ جنگ است
خزان چون زوکشد گل درامان نیست
دل سرد زمستان سخت سنگ است
درخت اضطرابم بارورشـد
ز تشویش جُدائی چشم ترشد
صدای اسُتخوانم را شنیدم
که ازتنهائی من باخبرشد
**
نگینش ماند دستم یادگاری
زچشمم چشمه ای گردید جاری
ازآن ایّام تا اکنون که بینی
فقط من ماندم وچشم انتظاری
قاسم پیرنظر (سلیم)
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 4
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 09 تیر 1396 11:36
درود بر شما
دستمریزاد
قاسم پیرنظر 10 تیر 1396 12:36
عرض سلام وادب و احترام دادم حضور حضرتتان
استاد گرانمهرم جناب انصاری
بی نهایت سپاسگرارم از ذره نوازیتان
در محضرتان می آموزم
درپناه خداباشید ..........
میرعبدالله بدر ( قریشی) 14 تیر 1396 09:34
سلام و درود بر شما استاد گرامی
زیبا بود
قاسم پیرنظر 17 تیر 1396 13:41
سلام جناب قریشی عزیز
از حضور سبزتان سپاسگزارم
پاینده دباشید..........................................