بسمه العزیز
قحطی نور
در وصف انتظار فرج
جان به تنگ آمده و میطلبد جانان را
درد افزوده و جویا شده ام درمان را
آن چنان ظلم به عالم شده مستولی که
بیم آن است که بر باد دهد ایمان را
شهرت و شهوت و ترس و طمع و خشم و فریب
کرده بازیچه شیطان همه جا انسان را
اهرمن را به سر افتاده خیالی که کند
فتح سرتاسر آوردگه میدان را
رفته از خاطر مردم به جهان نور خدا
ظلمتی ژرف گرفته است فرا دوران را
قحط نور است مگر یوسف زهرا برسد
ور نه ظلمت همه جا کور کند چشمان را
پای بیرون بنه از پرده غیبت مهدی (عج)
فوران ستم آورده به لب ها جان را
تو که آغاز بهاران وجودی بشتاب
به زمستان برسان حادثه پایان را
غبار دستگاه حسینی - #مهدی_رستگاری
چهاردهم آبان سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
بیستم ربیع الثانی ۱۴۴۵ هجری قمری
غزل سرایی گروه ادبی《چکامه》
دفتر شعر شیدایی
۶۴۳
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 15 آبان 1402 11:07
سلام ودرود
مهدی رستگاری 16 آبان 1402 05:46
درود و سپاس فراوان
سیاوش دریابار 15 آبان 1402 12:55
....یه قل دو قل.....
کاش پیرمرد قبیله
سنگهای ریزش را
می کاشت
باران که که می امد
درخت کوه سبز می شد
وقتی میوه اش می چید
سنگ ریزه
برداشت می کرد
سلام
روز شما بخیر
مهمان دفتر شعر شما بودم
شیوا روان و با نشاط سروده اید
قلبا ارزوی توفیق روز افزون برایتان دارم
مانا باشید
مهدی رستگاری 16 آبان 1402 05:47
درود و سپاس. لطف دارید
سروش اسکندری 15 آبان 1402 17:21
درود بر شما جناب رستگاری بسیار زیبا سرودید
مهدی رستگاری 16 آبان 1402 05:46
درود و سپاس بزرگوار