پدر
وقتی پدر زخانه ی دنیا گذر کند
دارالبقا گزیند وآنجا سفر کند
وقتی زمان گریه و ماتم به سر رسد
وارث به هرچه که مانده نظر کند
گاهی غنی شود از آنچه می رسد
گاهی هوای ارث ازسربه درکند
ما را رسیده لغزشی از روز اولین
آن روزها که خواست شق القمر کند
پنداشت گندم کین اسم اعظم است
می خواست خدا شود و مفتخر کند
آمد که با خوردن آن دانه ی شرور
عرش از خدا بگیردو زیرو زبر کند
رسوایی پدر سحری را به شب کشد
آوازه ی پدر شب تاری سحر کند
آخر چه ماترکی بدتر از گنه
عالم زبار غمش دیده تَر کند
مائیم وچوب گناهی که اونخواند
باید ادای قضا را پسرکند
مارا زفضل تو حاصل چه بوده است
دیوان غربتی که غریبی زِ بَرکند
(مرتضی برخورداری)
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
فاطمه اکرمی 03 دی 1395 20:47
وارث به هرچه که مانده نظرکند
واقعا چقدر بده حیف
سلام و درود
زیبا و دلنشین بود
نویسا باشید
و همیشگی شاعرانه باد
لحظه هایتان
مرتضی برخورداری 05 دی 1395 13:07
سلام خانم اکرمی ممنون