بنام خدا
( شب تلخ )
باز شب شد
سازِ خود کوک کنم
جان پناهم شده تاریکیِ شب
نورِ شمعی ست مرا
دفتری و قلمی ، شده یارم امشب
کاش خوابم نَبرَد
چرتِ شب پاره شود
وای!!!
این قلم را چه شده؟
آن نُـکِ تیزش را
میفشارد به رویِ دفتر
گویا قصدِ عداوت دارد
آه ..
سوراخ شد این کاغذِ شعر
بشکند آن نُـک تیزت
که چرا تلخ نمودی شبِ من
دستهایم چرا میلرزد
نکند ؟ لرزشِ دستانِ من است
آری !
تقصیرِ من است
دستِ من میلرزد
به قلم بی خودی توپـیدم
هرچه بود
پاره شده دفترِ من
و من اکنون
برایِ چند بیـت
شعرِ ویران شده
در سوگ نشسته ام
وقت تنگ است
باز نویسی بکنم یا نکنم ؟
شمع کوتاه شده
که بپایان رسیده عمرش
امشبم را باختم
شمع هم شد خاموش
حال من ماندم تاریکیِ شب
به امیدِ خوابی
خوابی از نوعِ عمیق
چشم خود را بستم
حبیب رضایی رازلیقی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 6
حمیدرضا عبدلی 29 فروردین 1395 05:41
با سلام استاد بسیار خوب موفق باشی
حبیب رضایی رازلیقی 30 فروردین 1395 01:13
سلام استاد عبدلی از لطف
شما نهایت تشکر را دارم
حسن کریمی 29 فروردین 1395 22:39
درود بر احساسات رقیق وصمیمی شما پاینده باشید جناب رضائی
حبیب رضایی رازلیقی 30 فروردین 1395 01:14
سلا استاد کریمی نازنین
از بنده نوازی شما
ممنون و سپاسگذلرم
نیلوفر مسیح 30 فروردین 1395 20:59
موفق باشید
حبیب رضایی رازلیقی 31 فروردین 1395 01:39
سلام
سپاسگذارم از خواندن و تایید
موید باشید