وقتی کنارم نیستی لبخند یادم می رود
یک چای خوب دشلمه با قند یادم می رود
با غمزه های ناز تو خودرا کمی گم می کنم
همگام با جادوی تو ترفند یادم می رود
گاهی که با لبخندخوش بند لبت وا می شود
آهوی مانده در شب دربند یادم می رود
گاهی که عطر دامنت هوش از سر من می برد
حتما غم رعناترین فرزند یادم می رود
اینگونه که چشم شما جوش وخروشم می دهد
روی لبانم هم که باشد پند یادم می رود
زلف سیاهت تا مرا از من رهایی می دهد
هم کنده وزندان وهم پا بند یادم می رود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
محمد جوکار 31 شهریور 1395 00:03
درودها و آفرین ها جناب عباسی عزیز
غزلی بغایت دلنشین از احساس سرشارتان خواندم و لذت بردم
در پناه خالق پروانه ها
موسی عباسی مقدم 31 شهریور 1395 09:13
سلام جوکار عزیز متشکرم