شنید مژده ی وصل و نوشت حال خودش را
پرنده ای که نداند هوای بال خودش را
تو از طراوت گلها همیشه زمزمه داری
شبیه ابر بهاری که زد مجال خودش را
غزل بهانه ی خوبی برای بودن ما بود
گرفت ببر نگاهت پیِ غزال خودش را
عقاب شوق تو پر زد میان شعر دو چشمت
شنید از دل چشمت فقط خیال خودش را
فریب طرز قدم های عشق را نخورَد دل
مگر که شب بِبَرد از تو احتمال خودش را
درخت عشق تو حالا گرفته شوق "پرستش"
که توی آینه بیند مگر کمال خودش را
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۲.۲۳
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 26 تیر 1396 01:10
درودت باد مهربانو مددی عزیز
دلتنگ اشعار زیبایتان بودم
و خرسندم که اولینم در خوانش غزلی بدین زیبای از احساس سرشارتان
رقص قلمتان ماندگار
پرستش مددی 26 تیر 1396 21:41
عرض ادب و احترام استاد جوکار گرانمهر
سپاسگزارم که مرا با مهر می خوانید
برقرار باشید بزرگوار
حمیدرضا عبدلی 26 تیر 1396 21:13
باسلام بانو بسیار عالی
پرستش مددی 26 تیر 1396 21:42
عرض ادب جناب عبدلی گرامی
سپاسگزارم