دلم از سینه ی احساس من افتاد شکست
موج لبخند غزل از دهن افتاد شکست
وزن هر شعر من از پیرهن افتاد شکست
روح شاعر صفتم از بدن افتاد شکست
با دلم بر سر چشمان تو دعوایم بود
چون ملک بودم و فردوس برین جایم بود
خانه ی عشق مرا شعر بنا خواهد کرد
زندگی محشر احساس بپا خواهد کرد
غزل از شوق تو با واژه صفا خواهد کرد
عشق موهای تو را یک تنه وا خواهد کرد
مست بودیم و دل از شوق تو بر می چیدیم
زندگی را پس لبخند خدا می دیدیم
تو چه خوردی که لبت طعم غزلها می داد؟
رقص چشمان تو بوی لب دریا می داد
شهر مجنون و نشان از دل لیلا می داد
مصر چشمت خبر از رقص زلیخا می داد
آسمان با تو پر از عطر اقاقی می شد
باغ احساس تو و آینه ساقی می شد
خسته ام خسته تر از شهر پر از آتش و دود
لابلای تن خود رد شده ام از لب رود
تا بخوانم غزلی سوخته از جنس سرود
شب باران غم تو شعر مرا از تو ربود
من غزل می شوم ای اشک پریشان برگرد
یوسف خسته ی من باز به کنعان برگرد
#پرستش_مددی
۱۳۹۷.۱۱.۰۶
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 08 آذر 1400 11:18
لطیف و دلنشین
جابر ترمک 08 آذر 1400 21:10
محسن جوزچی 08 آذر 1400 21:18
درود بر شما بانو مددی ،بسیار زیبا
محسن جوزچی 10 آذر 1400 01:54
بزرگواری بفرمایید نوشته های نا چیز بنده را مطالعه بفرمایید،تا از نقد شما بهره مند شوم
سیاوش دریابار 27 شهریور 1402 11:45
سیاوش دریابار 27 شهریور 1402 12:04