گرمای تابستان اندامت چه زیباست
وقتی سکوتت موجب امواج دریاست
باور نمی کردم به شعرم پا گذاری
هرچند احساس غزل پایان دنیاست
من در خودم یک فصل تنهایی نوشتم
از دختری که در خودش تنهای تنهاست
حسی درونم شعر می خواند برایم
حسی که دائم بی تو سرشار از غزلهاست
دیوانگی در اوج مستی خانمان سوز
مستی در این دیوانگی در حد رویاست
مثل قناریهای سرگردان اسیرم
در چنگ احساس قفس پائیز پیداست
تقدیر من تنهایی محض است باران
وقت " پرستش " شعر من تصویری از ماست
پرستش مددی
۱۳۹۶.۰۴.۱۹
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
محمد مولوی 21 تیر 1399 16:18
گرمای تابستان اندامت چه زیباست
وقتی سکوتت موجب امواج دریاست
باور نمی کردم به شعرم پا گذاری
هرچند احساس غزل پایان دنیاست
....