در چشمهایت آتشی از عشق برپا بود
وقتی که باران همنشین چتر دریا بود
باور نمیکردم که در من گام بردارد
مردی که لبریز از ترنم های زیبا بود
من دختر پایان پائیزم که در شعرم
چشمان تو پایان احساسات دنیا بود
تقدیر من لبخند های سبز بارانی
پرهای تو یاد آور یک قوی تنها بود
هرشب خیالت را به دست شعر می دادم
کارم فقط تفسیر بغضی پای غم ها بود
سبزم که از بیم "پرستش" شعر می بارد
بر سرزمینی که قنوتش یک معما بود
پرستش مددی
۱۳۹۶.۰۷.۲۵
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 20 آذر 1396 01:45
"باور نمیکردم که در من گام بردارد"
یا در غزلهایش برایم دام بگذارد
وقتی که قلب من کویر خشک شهداد است
می آید و چون ابر بی هنگام می بارد
مردی بدون چتر در هنگامه ی باران
در آرزوهایم خیال خام می کارد
ای کاش او این قلب بارانی و غمگین را
امشب به دست عشق نافرجام بسپارد ....بداهه
درود و مهر بر مهربانو مددی عزیز
خرسندم که باز هم غزلی ناب از احساس سرشارتان می خوانم
بمانید با مهر تا مهر
پرستش مددی 25 دی 1396 22:28
عرض ادب و احترام استاد جوکار گرانقدر
سپاسگزارم از شعر و همراهی ناب و همیشگیتان
درودتان باد
برقرار باشید و پایدار بزرگوار
موسی عباسی مقدم 20 آذر 1396 09:22
عال بودبزرگوار
پرستش مددی 25 دی 1396 22:28
عرض ادب
سپاسگزارم