دوش در بزمِ سخن سرو خوشاندام نبود
خبر از مستی و میخوارگی و جام نبود
من خراباتیم و میکده مأوایِ من است
چه کنم دوش در آن بر دلم آرام نبود
پای ارباب غزل یکسره در سلسله بود
با خَمِ سلسله ، در سلسلهام دام نبود
ای صبا در گذر از حلقهیِ گیسویِ نگار
برسانش گِلهام ، این که سرانجام نبود
یاد آن خال و خط و چشم و کمانِ ابرو
دیگرم حوصله بر گردش ایّام نبود
نغمهی ِ دلکش تار و نفسی از دلِ زار
حیفْ آن شب نفحاتِ خوش خیّام نبود
چونکه جُز مِهر تو ننْشست به سودایِ خیال
انتظارِ ستم از ، چون تو نکونام نبود
من که " سودای سَرِ زلف تو پختم به خیال "
پاسخم جُز به سر دِشنه و صَمصام نبود
من دعا گفتم و از چنگ تو خونین رفتم
الغرض ، پاسخ این ادعیه دشنام نبود
این تطاول که به «ایمان» شده در صورِ فلک
باورش بر زحل و زهره و بهرام نبود
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
حمیدرضا عبدلی 27 مهر 1395 14:12
با سلام جناب کاظمی بسیار زیبا
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) 27 مهر 1395 23:45
درود و سپاس از حضورتان استاد عزیزم