......
بانگ بهار آتش برجان من فکند
آوای وجد بود که گوشی نمی شنید
لبخند مهر بود که چشمی نمی شناخت
فریادعشق بود ولیکن دلی نبود...
برق نگاه پاک و بی ریب عاشقان
بانگ نوید عشق است از جان بی نشان...
او بود او که دیدم آمد به سوی من
او بود او...
روح بهاربود که از رهگذار دور
اوباغبار نور درخشید برچمن
درسرزمین خاطر من جلوه می نمود
قلبم پرنده گشت و پرو بال می گشود
درباغ با شکوهی در آن دیار دور
دیدم در آن میان
هرجا که پا گذاری بوی شکفتن است
آفاق درسرودن و سرشار رستن است
آن یار دلنواز
بر مسند سرور
عاشق تر از پرنده صمیمی تر از نسیم
خورشید تر زچشمه ی بشکوه خنده روی
دراوج ارجمندی آنجا نشسته بود .
خندان موج می زد برسینه ی زمین
خور شید بامدادی روزان فرودین
............................
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 7
حمیدرضا عبدلی 29 فروردین 1396 15:43
با سلام استاد عزیز بسیار زیبا
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 04 اردیبهشت 1396 01:11
حسین شفیعی بیدگلی 31 فروردین 1396 21:03
بسیار زیبا استاد عزیز.............................................
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 04 اردیبهشت 1396 01:10
محمد خسروی فرد 02 اردیبهشت 1396 22:34
درود استاد
زیبا و دلنشین
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 04 اردیبهشت 1396 01:09
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 17:04
☆☆☆☆☆