چگونه بود...
چگونه بود که این کاروان نداشت مقر
زجانیان حرامی چرا نداشت مفر
چراحقیقت قرآن فکر جان نکند
دل از دیار گرفته چرا فغان نکند...
زمرگ باک ندارند ودوستدارانند
بسان کوه بلندند واستوارانند...
.
نه هیچ عذر وبهانه برای شیدا هست
نه طعم سود وزیانی به ذهن پیدا هست
.
زجور حاکم سرکوب گشته اند ابرار
خلاف وعده ی قر آن مسلطند اشرار
رضای خالق ومخلوق هیچ مطرح نیست
کسی به یاد ندارد کتاب و آیین چیست
نمانده جای اقامت برای سروردین
که جانیان شرورندحاکمان زمین
برای خلق نه ناموس ماند وآسایش
نه آبروو نه مال و نه جای آرامش
تجمل است وشقاوت لعاب آن اسلام
حرام گشته حلال و حلال گشته حرام
به باد رفته عدالت نه راه سنت بود
که هرچه بود همه انحراف و بدعت بود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
حمیدرضا عبدلی 04 مهر 1396 13:56
بسیارزیبا استاد
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 05 مهر 1396 23:07
درود وسپاس
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) 05 مهر 1396 20:21
درود جناب انصاری
غزل نابیست
بمانید و بسرایید
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 05 مهر 1396 23:08
درود وسپاس
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 17:02
☆☆☆☆☆