#شهرفراموشی
فریاد مرا بشنو ، از حنجر خاموشی
با یاد تو می خوانم در شهر فراموشی
سهراب یلی بودم ، تا مرز خطر رفتم
تشویش تورا دیدم از خویش به در رفتم
از صبر گذر کردم ، از حوصله سر رفتم
ناکام از این خانه، با دیده ی تر رفتم
راه نفسم را بست ، این بغض گلو گیرم
شیرینی عمرم کو؟ از تلخی تقدیرم
ریتون دو چشمانت لبریز غزل بود و
لب های شفا بخشت سر ریز عسل بود و
یاغی ِ دل ، اواره، در کوه و کتل بود و
یک سنگر دور از مرگ ، ان کنج بغل بود و
سرمایه ی ارامش،از جنگ و جدل بود و
سعی من واین دل را....اخلاص عمل بود و
ای کاش من و تو...ما...در خواجوی کرمانی
شعر و غزل حافظ با حالت عرفانی
یک منظره ی زیبا ، از شهر چراغانی
دروازه ی قلب ما ، دروازه ی قرانی
هرلحظه هوای ما ، بارانی و طوفانی
ان لحظه نیایدکاش ، اندوه پشیمانی
راه من و راه تو ، افسوس جدا گشت و
اشوب و بلا از تو ، در شهر به پا گشت و
این شاعراواره ، انگشت نما گشت و
حیرت زده ی بین شیطان و خدا گشت و
نام تو فقط مانده ، در زمزمه ی لب ها
اشک و من و اه و تب ، بی خوابی این شب ها
امروز تورا دیدم...از باقی چندین سال
افیون زده و منگ و ...درمانده پریشان حال
دنیا تو چه ها کردی...لعنت به تو ای دنیا
مارا تو جدا کردی...لعنت به تو ای دنیا
همسایه ما...انجا در خانه ی هفتم بود
من در تب و تاب و او...بی دغدغه می اسود
من شب همه شب انجا پشت در ان خانه
اتش به دلم بود و این دل ، دل دیوانه
تا صبح در ان کوچه در امد و شد بودم
با رنگ و زغال و گچ...تیر و دل خودبودم
کم کم در و همسایه...مشکوک نگاهم شد
ان پچ پچه ها افزون از داغی اهم شد
عاشق شدنم گویا ...خود جرم وگناهم شد
این فاصله بین ما...از بخت سیاهم شد
افسردگی و شعر و این طبع و بد اخلاقی
از عشقم و احساسم چیزی نبود باقی
ان دختر رویایی در خانه ی هفتم بود
در مزرعه ی چشمش ، صد خرمن گندم بود
....ان شور و حرارت ها،وان بوسه ی پنهانی
ماه رمضان بود و...لب ها به دعا خوانی
بی تاب دل هردو از قول و قراری که
تو عاشق ومن مست ِان چشم خماری که
....
....
ان دختر دریایی در خانه ی هفتم بود
دریای دو چشمانش ...طوفان تبسم بود
...
...
حسین محمدی فرد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5