# واپسین دم
واپسین دم نفس چه شیرین است
آخرین لحظه های جان کندن
تلخشیرین ترین بهانه و دل
از زمین و از آسمان کندن
خون من بر زمین به جا مانده ست
ردی از شعر و درد و اندوه است
شاعرانی که خون دل خوردند
شانه هایی که برتر از کوه است
تا رسیدم به خود گمم کردند
زیر شلاق نا کسان بودم
بردهٔ اعتقاد موروثی
شیر و مغلوب کرکسان بودم
گفتم او چیز دیگری دارد
شاعری شد فراتر از فهمم
سادگی کردم و ندانستم
رنگ و نیرنگ می شود سهمم
در شب انعقاد نطفهٔ من
اتش فتنه در جهان می ریخت
آسمان طرحی از من و ابلیس
در تکاپوی این زمان می ریخت
نام من اشرف الخلایق شد
واژه ی روی دوش من، انسان
جای من با خدا عوض گشته است
رو سپید از شقاوتم شیطان
واپسین دم، چه تلخ و شیرین است
رفتن از آنچه نا خوشایند است
رفتن از جهان و جهان شما
رفتنم را چقدر خرسند است
واپسین دم، من و لبت ای کاش
واپسین دم، شراب می خواهم
این جهان جز عذاب چیزی نیست
آن جهان هم عذاب می خواهم
گرچه از آتشی که در شعرم
دین و ایمان، دل و زبانم سوخت
حاکم هر زمانه بعد از من
شاعران را دهان نخواهد دوخت
#بداهه_بارشی
#حسین_محمدی_فرد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
حسن جعفری 05 آبان 1396 21:42
این جهان جز عذاب چیزی نیست
علی روح افزا 23 آبان 1396 21:39
درود بر شما ...