از روز الستم من مامور به شیدایی
کس چون تو ندیدم من ای قبله زیبایی
هر دم ز غم هجرت خون است که میبارد
از چشم من مجنون بر هر گل این قالی
هر سر که ز عشق تو در او اثری باشد
حاصل نبود چیزی جز درد و گرفتاری
این چیست که می آید از دیده تو بیرون؟
شمشیر نگاهت است بر سینه من کاری
وصل تو به این خوبی بر ما نشود حاصل
این جان مرا اما برگیر به قربانی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 0