کاروان کارگر همراه تو بسیار بگشت
کار آنرا نـنمودی تو که بیکار نشست
کاروانی که ندارد خبر از همـره خود
همرهش چاره نمی دارد و وامنده به دشت
٭٭٭
پیکان اجل آمد ، بر سینـه من بـنشست
این سینه بی کینه، از ضربه آن بشکست
آخر زِ خداوندم ، این نکته جواب آمـد
تیری که رها گردید باید به هدف بنشست
٭٭٭
یاران دهید گوش ، بر اصل این حکایت
دنیا طلب نـگردید، می دارد آن کراهت
دانا دلی به من گفت، ازحکم حق مشو دور
وَرنه زِ حق نگردی ، در راه دین هدایت
٭٭٭
یاران دهیـد گوش ، بر حرفم از کرامت
طاعـت ما نباشد ،نیکـو در آن قیامت
روزی که نیک و بد را ،از هم جدا نمایند
طاعات ما بد آید ،در سنجش عدالت
٭٭٭
یاران عجب بلایی است، درعدل آن قیامت
آنجا برای ما نیست ، جز جنبه خجالت
ایمان ما بسنجنـد ، یک ذره بی دغل نیست
از بس که ما به دنیا ،با هم کنیم لجاجت
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 01 آبان 1401 09:57
درود بزرگوار ا
حسن مصطفایی دهنوی 02 آبان 1401 06:56
درود ها استاد
نظر لطف شماست
سربلند و پیروز باشید
خداوند شاعر را رحمت فرماید ، الهی امین