راننـده تو را اگر به سر، عقلت هست
با این سر فرمان،که در این دستـت هست
سرعت که بـگیری و تصادف بکنـی
آن سرعت خود قاتل سرسختـت هست
٭٭٭
راننـده که غفلـت بکنـی یک نفسـی
از سرعت و غفلت تو به مقصد نـرسـی
سرعت چو گرفتـی، خطر آید به سرت
بی سرعتی ات ، خطر ندارد به کسـی
٭٭٭
راننـده به فـریاد خودت ، گـر بـرسـی
آرام بـرانـی و بـه منـزل بـرسـی
آرام که رفتـی ، تصـادف نـکنـی
نه بر تو خطر هست ، نه از بهـر کسـی
٭٭٭
قـاب و قـوسیـن که بنموده خـدا آثارش
در ره صلح و صفــا می بُوَد آن پرگارش
قـاب و قـوسیـن کجاینـد که ندیده بشری
بـشــر آن معتقدنــد بـر هنــر معمـارش
٭٭٭
خـداونـد ی که دانـش بـر من آموخـت
چراغ دانشـم را ، روشنتـر افروخـت
خــدا ،گـــو دانـش آمــوزان نسـو زنــد
هــر آنکــس دانش حق را بیــاموخــت
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 02 آبان 1401 11:50
درود بر شما
حسن مصطفایی دهنوی 05 آبان 1401 07:46
ازنگاه پرلطف ومحبت شما شاعر واستادگرامی
کمال تشکر را دارم
وجود بابرکتان در پناه حق باشد
خداوند شاعر را رحمت فرماید الهی آمین