دانه ی بی خبـری را به تو گفتــم چه بُوَد
کار هــر بی خبری رو به خطرهــا که بود
دانه ی بــی خبـری را بنمودم ، بــشناس
کار هــر بی خبری، غیر خدایــی که بود
٭٭٭
هر فــرد که باشــد هدف ، تیـر الهـــی
بیرون رَوَد از ضربه ی آن ، تیــر تباهــی
احکام الهــی ، اگــر آن تجربه بـــنمود
زآن تـجربه بیرون شود ،ازجرم و گناهــی
٭٭٭
گرگ که کارش هـمه درندگــی است
کــی به گلّه ، غمخور بر زندگــی است
گرگ شبانــی نــکنـد ، بــر گلــه هـــا
بــر گلــه ، اسباب پراکندگـــی است
٭٭٭
ما به سررشته توحید ، که ما را ، خبر است
می شناسیم خــدا ،قادر چندین هنــر است
کارما گر به جهالت بکشید، نیست عجیب
زانکه این آدمـی از راه عبادت، به در است
٭٭٭
در مُـلک بی زوال خدا ، هر که فکر کرد
خود را رها زِ گمرهی،عُجب وکبر کرد
اشیاء مُـلک، همه در گردشن زِ حق
حق در ازل زِ جمله اشیاء ، ذکر کرد
٭٭٭
نسیم گلشن حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 02 آبان 1401 11:49
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
حسن مصطفایی دهنوی 05 آبان 1401 07:46
ازنگاه پرلطف ومحبت شما شاعر واستادگرامی
کمال تشکر را دارم
وجود بابرکتان در پناه حق باشد
خداوند شاعر را رحمت فرماید الهی آمین