تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
سامان نظری

هرچه کردی گر زمان رسوا کند هرکه هستی باش پیدات می‌کند آنچنانی که کف رو دریا بر دل هر موج سوارت می‌کند

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه العزیز #دوبیتی - شماره ۵۸ عتاب هر آن کاری که مبنایش عتاب است همیشه بی حساب و بی کتاب است ندارد حاصلی در عاقبت چون که بنیان امور آن بر آب است - #مهدی_رستگاری دهم مرداد سال یکهزار و چهارصد و دو ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف در وداع با برادرم ای سرو برومند گلزار وفاداری ای ماه بلند اختر در قامت دلداری دیدم که شتابانی از غیرت و می آیی در حادثه ها بهر دلسوزی و غمخواری این گونه برادر را در دهر ندیده کس همواره ...

ادامه شعر
سامان نظری

ما آمده و درد و غم و اندوه بدیدیم گر ظلم و ستم را به یه نقاشی بدیدیم چون درک بدان قلب که قوی بود ما را طعم آن درد بدو خفته و ، آن را دیدیم نوبت ما سخت بُوَد لحظه دیدار قلوب خشت آخر چون بخون آلوده ب...

ادامه شعر
سامان نظری

آدمی را هرچه بودش ادب است بر کف هرچه ترازوها زر ، است تربیت را چون نباشد در کسی جان دهد تنها به مرگ بی کسی آنکه در عمق وجودش احترام هرکه گردش اید او اوج مرام عسلی را هرزه ی هرجا شود جمع دورش را بس...

ادامه شعر
سامان نظری

جام خونیم را به سر برده بسی می بوده است بر دلت راه بهشت را جوی خون پوشیده است؟ این چه رسم بود و کجا آمد که انسان بَرده بود لعنتی بر ذات آنان که چنان افکارها ساخته بود...

ادامه شعر
عنایت کرمی

باشد که لب ز بادۀ پالوده، تر کنیم رندانه طعمِ کام، کمی تازه تر کنیم پا در رکابِ توسن همّت فرو بریم از شوره زارِ بیم و توَهّم، گذر کنیم مستِ نبیذ و غرقِ تماشای ماهتاب ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه المهیمن مرداب سرخ گشت از نور صبح آفاق سرخ خاوری باز هم آغاز گردیده است روز دیگری من در این ساعات در بستر به خود می‌پیچم از فکرهای ناخوش و آشفته و دردآوری جامعه مرداب جان مردمان گردیده است که د...

ادامه شعر
سامان نظری

ذات انسان چو گیاهی سبز و خرم در کنارت ریشه ایست محو و محکم آن روز که شود ترک محبت رفته رفته از ریشه شود خشک ، این گیاه خفته یا که خودت هوا بدارش گل دهد باز یا که ز اول بر دلش چو نی نزن ساز هرچه ک...

ادامه شعر
کاظم قادری

پیرانه به پای زندگانی پیچیده طناب خاطراتم نالانم و ناامید و دلخون از نحوه ی چرخه ی حیاتم از آمد و رفت ماه و خورشید نوری به من  آسمان نبخشید در حسرت لمس ذره ای نور پوسیده شد آیینه ی ذاتم در جنگل مه گ...

ادامه شعر
فاضله هاشمی

زندگی نارنگی وسط آبان است فاضله هاشمی بی فاصله

ادامه شعر
سامان نظری

آنچه ز ما رسید و قسمت درهم از کرده خویش و زندگی بد کردم گر هزاری که شوم عفو عزل پر ز گناهم همه درهم بر هم

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

"خیلی دور... خیلی نزدیک...   به خط خطی من از عشق سر بزن... بد نیست ! به من... همان ضربانی که در تو ممتد نیست به من که نه ! به خودت... در تنی که مجهول است به اتفاق غریبی که غیر معمول است به هر چه هست...

ادامه شعر
 رزیتا دغلاوی نژاد

چه کسی می گوید که گرانی شده سرلوحه جبر جبر کل شامل ارزانی و صبر دل رباینده شده قیمت خائن به وفور دل غم دیده مجنون ز غمش کرده ظهور عشق خالص شده اکنون ز جفا راه نزول دوستی ها شده افکار پلیدی به غرور دش...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

آبان شبیه شعر بلندی شروع شد     تا از کنار قافیه ی اصفهان گذشت در نبض شعری شریان های من دوید  همراه رود از تن نصف جهان گذشت پیچید مثل شاخه ی ریواس توی طرح     گل کرد پای هندسه ی شرقی رواق آرام ات...

ادامه شعر
سامان نظری

رتبه از تنهایی انسان بگیرد نشأتی جامه را همراهی ما گر بگیرد کهنگی صبر سیر زندگی را قدرتیست درک هر رخ دادگی را برتریست هرچه بینی غرق آن ریشه بدون محو آنی یا برون یا اندرون طالب علم را ز آخر مستی اس...

ادامه شعر
سامان نظری

یا علی جان تو کجایی،چو بینی رخت تنگ پوشیده اند که همه بر ذات خویش ز شیر گرگ دوشیده اند به کدامین یک مسیر ها سوق شدیم رفتیم که آن آدمان از سیر جنگل که فقط قانون آن ، پوشیده اند...

ادامه شعر
سامان نظری

انسان که خورَد سرما و سردی روزنه گر باز شود بر درد بعدی این تن و جانت ز سرما حفظ بدارش که سرما مادر هر درد و تلخی

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

تو بانگ مِهر سَر دادی زِ بَس بی اصل و بنیادی عصا از کور بردی و به جایش آینه دادی

ادامه شعر
حشمت‌الله  محمدی

پدر آیینه ی جور زمان است پدر محنت نصیبِ بی نشان است نبینی لحظه ای آسوده او را که هر آن، در پَیِ کاری ، دوان است  پدر باشد، دگر خوفی نداری  برای خانه اش چون پاسبان است درختی که به پایش می نشستی قدِ ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا