تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
فرامرز فرخ

لاک جیغــــــــــی بودم و از لاک بیرون آمدم ترس خود کردم رهــــــا بی باک بیرون آمدم - چشم خود را شسته ام یک جور دیگر دیده ام رفته ام آزاد و اما ، سوی حـــــــق پیچیده ام - رفته ام عمری خطا رنجا...

ادامه شعر
فرامرز فرخ

توشیح یا ابالفضل (ع) یا ابوفاضل که یاری بر امام با ادب بودی امامت را مدام ای وفا را کرده معنا در عمل معنی کار تو شد خیر العمل بردی از دلهای ما صبرر و قرار از تو شد تفسیر لفظ اقتدار امر ...

ادامه شعر
مرتضی برخورداری

آن زمانی که شفق می دانند قصه ی عشق به حق می خوانند آن زمانی که زهجرت سیرند یا وضو با رُخ گُل می گیرند در دل سینی هرکس پُر سیب و فرار از همه نیرنگ و فریب همه در لذت دل با دگران و غمی نیس...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

آسمان آبیست   آسمان آبیست ، صــــاف ومَهـــتابیست قـلب دریـــــاها حـوض مُرغابیست   نا اُمــیدیـها اصل بــــــــــیـزاریست اَشـک دل کـــندن درنهــان جـاریست   عــابرم مــدهــــ...

ادامه شعر
اله یار خادمیان

میلاد مسعود اما علی ع و روز پدر بر یاران همراه و همدل مبارک باد یاعلی ما وامدارانِ تو ایم برگ های سبزِ باران تو ایم چشمه ی خورشیدِ تابانی علی جانِ هر چه عشقِ جانانی علی آ...

ادامه شعر
زهرا حسین زاده

پسرگفت بابا ، منم زن میخوام که آرامش فکرواین تن میخوام پدر گفت بابا، دلم شد کباب دوباره برایم چه دیدی توخواب پسر گفت اسیر ، یکی دخترم نگو پاسخم را ، که از آن کَرَم دل و چشم وعقل مرا ب...

ادامه شعر
اله یار خادمیان

هست در گوشم صدایِ نی هنوز نغمه هایِ سازِ پی در پی هنوز این شکایت ها که در شور نی است شعله ی افتاده بر جانِ وی است آن حکایت ها که روحِ مثنوی است حاصلِ عشقِ سرا سر معنو...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

آسمان آبیست   آسمان آبیست ؛ صاف  و مَهـــتابیست قـلب دریـــــاها حـوض مُرغابیست   نا اُمــیدیـها اصل بــــــــــیـزاریست اَشـک دل کـــندن درنهــان جـاریست   عــابرم مــدهـــ...

ادامه شعر
شهین  قطبی  "" پارســی ""

" سِـــر عشــــق "" { هــــمسرا یی } حال این دل را ، خــدا دانـــد و بــــس رمـز و راز عـــشق ، او خوانـــد نه کـــس راز خلـــقت را که او تـــقریِـر کـــرد ایــن مکان ولامــکان تـــ...

ادامه شعر
شهین  قطبی  "" پارســی ""

" سِـــر عشــــق "" { هــــمسرا یی } حال این دل را : خــدا دانـــد و بــــس رمـز و راز عـــشق : او خوانـــد نه کـــس راز خلـــقت را که او تـــقریِِــر کـــرد ایــن مکان ول...

ادامه شعر
زهرا حسین زاده

متن کامل منظوم شرح یک تحول با ویرایش برایت خواهرم ای خواهر گل به تو شرحی دهم از یک تحول بگویم نام من زهره فرحروز که امروزم شده بهتر ز دیروز که دانشجویم و دندان پزشکم از آنچه بوده ام ریزم سرشکم...

ادامه شعر
زهرا حسین زاده

............ادامه قسمت پنجم همه افراد ،شاکی ز انتخابم نموده حمله ها بر این حجابم به جز بابا که از شادی بخندید حجاب و چادر من را پسندید گرفت و بوسه ای زد چادرم را ببُرد از ...

ادامه شعر
زهرا حسین زاده

........... ادامه به توراتش بگفت این را بکوشید لباس یکدگر هرگز نپوشید حیا را امر فرموده به انجیل به قرآن گفته کاملتر ز انجیل دقیقاً گفته تا زنها بکوشند که سرتاسر وجود خود بپوشند اطاعت...

ادامه شعر
زهرا حسین زاده

..............ادامه کسی دیگر جوابم را نمی داد جواب یک سلامم را نمی داد به خود گفتند او تنها بماند تمسخر ها و غیبت ها بماند نگه بر ظاهرم هر کس که می کرد به این رفتار من اندیشه می کرد نمی شد با...

ادامه شعر
زهرا حسین زاده

ادامه .............. نمی شد تا رها گردم ز ایشان ولیکن گشتم از آنها پریشان نمی شد تا رها زآنان بگردم پیاده سازم و خود باز گردم به دور میز بنشستیم با هم غذاهایی برامان شد ف...

ادامه شعر
حمیدرضا عبدلی

پسری با پدر سخنها داشت عکس اورا مقابل خود کاشت پدرم رفتی وسفرکردی سفری در ره خطر کردی تو شهیدی وافتخار منی غنچه پاک نوبهار منی در ره خاک ودین ایرانیت تو وفا کرده ای به پیمانت یاد آ ن لحظه های ...

ادامه شعر
علی سپهرار

«تا آنجایی دانستم که ندانسته ام ! » ای دهرترا چیست به دل قفل و به اسرار؟ کز درد تو تسکین نتوان یافت به گفتار؟ هر کس به جهان آمده از روز تولد آمادۀ پیری و مرض بر دل و جان شد اول تب دند...

ادامه شعر
زهرا حسین زاده

برایت خواهرم ای خواهر گل دهم شرحی تو را من از تحول که دانشجویم و دندان پزشکم از آنچه بوده ام ریزم سرشکم منم نامم بوَد زهره فرحروز که امروزم شده بهتر ز دیروز حجابم را نمی دیدم نیازی ...

ادامه شعر
مرتضی برخورداری

ما وارث آزادگی کرببلاییم بیگانه ی هرذلت وتسلیم وجفاییم بر آتش افروخته ی کینه خلیلیم هرگمشده ای را به ره راست دلیلیم در هر نفسی زائر سجاده ی طوریم از نیل پُراز حیله همه مست عبوریم گر بیم هل...

ادامه شعر
فرامرز فرخ

شب چارشنبه ی هر آخر سال کند انبوه زخمی های بدحال بگیرد هم ز مردم شادمانی صدای انفجار ات چنانی که آخر مردم آزاری پسندد؟ ز بی عقلی جمعی ، او برنجد بشو عاقل از اینها دست بردار مکن مردم ت...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا