تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ادریس علیزاده

به یاد آور آتش شانه هایت را بلرزاند شررهایش به آرامی درونت را بسوزاند همان تکرارهایی که به زیر لب بخوانم فرار از کینه ها، که هر کس را بترساند همان دلواپسی های مداوم از عقوبت ها...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

قاسم ای مرد خدا داغ تو بر این دل ماست تا ابد راه تو سر لوحه ی مردان خداست به خداوند کریمی که تو را هدیه نمود نام تو پرچمِ یاران علی شیرِ خداست داعش آن نوکر ارباب شیاطین زمان ضربتی خورده زشمشیر تو که...

ادامه شعر
مهرگان ابراهیمی

گفتی که بخند عزیز جانم با درد، چگونه می توانم من شاعر فصل های زرد و تقویم لبالب از خزانم خشکیده درختی ام که هر آن در تیر رس تبر زنانم هر ثانیه زخم از پی زخم خوردم که به لب رس...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

می جوشد از دل خاک، نفرین از تباهی می کوشد آن پلیدی، سرما و از سیاهی پوساند از درختان، آغوش امن جنگل پوشاندن زمین ، با ترغیب بر گناهی تکرار معصیت را ، بی وقفه میزبانی تاوان رنج و دردش ، بر دوش بی...

ادامه شعر
فائزه اکرمی

سپیده بزند ما هم سپیده میزنیم و لمس میکنیم گرمای آفتاب را با طنین عشق خورشید می درخشد روز موعود نزدیک است ما را به آشیانه پرندگان دعوت می کنند فردا را با خورشید طلوع می کنیم فردا نزدیک است موعود ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

محو توام ای همه‌ی صبر و شکیبایی ا م بهر تو این سینه تپد، ای همه زیبائی ام رنج تو را میکشم، از شیره جان میدهم مرهم اگر، جز تو اثر کو سر سودایی ام آمدنت نقطه بی مقصد من، شد خزان گو‌ که بهاری به نظر ، ...

ادامه شعر
محسن جوزچی

دلم به کدامین نظاره خوش باشد خیال خاطره ام در مسیر خوش باشد نبوده حال و هوایی به سوی خوشبختی همین که میگذرد روزگار خوش باشد گذشته ها شده همچون فروغ خوشبختی گواه این همه از یادگار خوش باشد...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

کوله بارم پر شد از جام دیوانگی هایم روزگارم غرق اما از تمام سادگی هایم قاب افکارم که تزیین شد به بد حالی حال و زارم شد شبیه درماندگی هایم در غبار ترس گم گردم بدون هیچ ردی سازگارم نیز زنده باز از دل...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

چندی ست که ... چندی ست که از فصل بهاران خبری نیست جمعی ست که از صفای یاران خبری نیست قصد است ورود طوفان، نرسد صدای باران چندی ست که از بارش باران خبری نیست با وزش های هر باد تندی ، نشود زنده نسیم افس...

ادامه شعر
Milad Kaviani

این بازیه چرخ و فلکه یکروزپایینی ویکروز بالا خوشا آنان که در بازی هم در پایین و هم بالا صد شکر گویند خدا را

ادامه شعر
وحید علیزاده نیشابوری

از شب تار تو تا صبح دگر بیزارم از همه روز و شبهای دگر بیزارم گفته بودم به ابد عشق تو در جانم هست از ازل تا به ابد از سخنم بیزارم به تو گفتم که تو دنیای منی ماه منی بعد تو هم ز جهان هم ز مهش بیزارم پس...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

تا کی به امید کمکی از خود غاصب باشیم با این همه تاوان پی یک امید کاذب باشیم دست من اگر به دست دیگر برسد قادر بود ورنه که بدون یار و یاور ،غرق مصائب باشیم آنکس که ز مال دیگران به زور خود می نازد خود...

ادامه شعر
وحید علیزاده نیشابوری

یکی بود و یکی بود و یکی بود همین تکرار، شعر زندگی بود همه بودند اما شعر این بود یکی بود و یکی بود و یکی بود که تا یک روز یک بود روانی فنا کرد هرچه بودش بود دانی از آن پس بود آن بودان وزین شد ک...

ادامه شعر
عباس پاریزی

اکر دلداده و مستم خودم دانم که کی هستــــم به خود آگاه از خویشم عنانم نیک در دستـم درونم گر خداخواهی است خداخواهی ز من آید وگر در باورم چالش تو را ناید کنـــی پستــ...

ادامه شعر
کاظم قادری

قسمت اعظم بدبختیم از قسمت بود سهمم از زندگی آزردگی و حسرت بود خنده کم, غصه فراوان و پیاپی اشکی که تداعی گر یک دوره ی پر محنت بود تا که می آمدم از شهد تلاشم بچشم ناگهان حادثه ای راس همان ساعت بود ج...

ادامه شعر
وحید علیزاده نیشابوری

وادی آمدن و رفتن است آنجا، دل نیست مردمانش همه مجنون و یکی عاقل نیست گوشهء چشم تو چون کرد که آن زاهد شهر جز صراحی و قدح هیچ برش حاصل نیست نفست میکند احیاء، تو مسیحا نفسی فکرت اما دمی از کشتن ما غافل ن...

ادامه شعر
محسن جوزچی

هستم چرا پناه و هستی من از برم برفت در هفت آسمان ستاره من از برم برفت دردی شدید جان و تنم را تکیده است امید لحظه لحظه من از برم برفت چشمم به اختران همه شب در نشانه است اما چه سود تک ستاره من از برم ب...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

تو مضطرب ز تلخ کامی رها شدن که می هراسی از شبیه مرده ها شدن در این جهان پوچ رفتنی، چه یافتی که وامدار آن ، نه سوی یک خدا شدن تو عاقبت شوی بسان یک...

ادامه شعر
عباس پاریزی

دانم ای یار دل زِ ما هـم مـــی رود روزگاران چون صبا هم می رود دانم ایـن آیینه ی جهــــان نمــــا بی خیال از دیدنِ ما می شـــود دانم این گردونه ی گـردون مـ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

رنگین کمان رنگین کمانی در درون چشم هایت دیده ام هر رنگ های دیده ات از دیده گانت، دیده ام رنگی ترین بود از تعصب ، از غروری نا بجا بالاترین رنگ از سیاهی، د...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا