زیبا، مدارِ چرخش پرگار می کنم
ممکن نگاهِ یار به اصرار می کنم
حکمی اگر برسد ز دیوانِ عاشقی
سر را برای نگار بر دار می کنم
از راهِ دور واردِ دلخانه می شوم
از راهِ نور قصدِ دلِ یار می کنم
صدها سپاهِ ...

آزرده خاطرم ز گل و خار زندگی
بی رغبتم به ذره و خروار زندگی
پیر و پریشان شدم ز تزویرِ مرشدان
مکر و فریب و خدعه شده کار زندگی
حیلت متاع فاخر بازار روز ماست
بی رونق از صفا شده بازار زندگی
مردان رنگ ، ما...

در مسیر رؤیا
در کنار رودی
آرام تر از رود دُن
رد باغی دیدم
باغ تراز باغ ارم
همه جایش سبز و
آسمانش سنگین
بوته هایش منگ و
خوشه هایش خونین
من ملخ های فراوانی را
روی یک خرمن گندم دیدم
که به ارباب سلام م...

رفیقِ غافلی در جمع یاران
بگفت انگشترِ دستم طلایی است
ره آوردِ نکورویی توانگر
در اوقاتِ عزیزِ آشنایی است
برای من متاعی بی بدیل و
نوایی در زمانِ بینوایی است
رفیقِ عاقلی خندید و گفتش
بهای هدیه ها در بی ب...

روزی فگار و خسته ز کردارِ روزگار
رفتم برون ز خیمۀ غمبارِ روزگار
رنجور و معترض و گرفتار در خودم
نالان و ناامید و طلبکارِ روزگار
در انتهای کوچۀ افکارِ قاص...