زیبا، مدارِ چرخش پرگار می کنم
ممکن نگاهِ یار به اصرار می کنم
حکمی اگر برسد ز دیوانِ عاشقی
سر را برای نگار بر دار می کنم
از راهِ دور واردِ دلخانه می شوم
از راهِ نور قصدِ دلِ یار می کنم
صدها سپاهِ نامی و پیروز را گهی
در سرزمینِ خویش گرفتار می کنم
سرهای سخت، بادِ تکبر گرفته را
وابسته و اسیر و بدهکار می کنم
مردان شهرِ طالبِ تاج و مقام را
گاهی شبیه حافظ و عطار می کنم
جایی ثوابِ حج و جهاد و نماز را
تاوانِ چشمِ ساقی و خَمّار می کنم
کارم نشای بوتۀ امّید در دل است
تنها برای حضرتِ دل کار می کنم
تصویرم آشنا و زبانم رفاقت است
با مکر و کین و عناد پیکار می کنم
مجنون ، به نامِ نامیِ من نامدار شد
فرهاد را به تیشه، سزاوار می کنم
بیگانه با حساب و کتاب و تجارتم
سودا ز راه و شیوۀ ایثار می کنم
صنعانِ شیخ را به تمنای دختری
خلوت نشین گوشۀ فرخار می کنم
آن دیده را که باز شود برکرانه ام
بی تابِ یار و واله و بیمار می کنم
صد بار اگر ندیده بگیرد مرا دلی
آن را دوباره منزل دلدار می کنم
با نور خویش باردگر در سپهر جان
شهری پراز ستاره ، پدیدار می کنم
افسرده حال را ز گذرگاهِ چشمکی
سرزنده و سلامت و بیدار می کنم
این عالم و ارزش آن را بدون خود
در هر مقام و مرتبه ، انکار می کنم
من اسم رمز خلقت و اسرارِ عالمم
روشن ورای پردۀ اسرار می کنم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 30 اردیبهشت 1400 22:15
سلام ودرود
محسن جوزچی 31 اردیبهشت 1400 00:34
درود بر جناب کرمی بزرگوار ،چه زیبا و ژرف مانند همیشه اندیشه را با قلم خود به تصویر میکشید ،همواره تندرست و کامروا باشید
مهستا راد 31 اردیبهشت 1400 11:17
بی نظیر و عالی
احسنت
محمد خوش بین 02 خرداد 1400 08:36
سلام و درود