در شب مرگ من ای همسفران حال کنید
باده ای ناب بنو‌شید و خوش احوال کنید
مطربان را به صف آرید نوایی بزنند
دور من رقص کنان قیل و دو صد قال کنید
قبر من را نبرید آن طرفِ گورستان
بدنم را به کف پای پدر چال کن...

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
آنچنان محو تماشای نبودت شده بودم،
که شد از یاد فراموش همهء بود و نبودم، پی دیدار تو گشتم
ته آن کوچه خاموش
بوی عطر تو هنوز...

ای جان پدر ماندن و آزردن من چیست
جانم به لب آمد
مَردان همه مُردند، چرا نوبت من نیست
باز آی پدر بین که رفیقان همه رفتند
تابم به تب آمد
بی تاب شدم موقع پیمودن من نیست
گفتی که کنم باز گره از ره یاران
حُ...

الا ای مردم جامانده در تاریخ، پابرجا
نمیگیرد کسی از خفتگان شب خبر اینجا
یقین در شهر رویاها، مردان جملگی مُردند
که زن را بحر قرصی نان، عریان میکنند اینجا
زِ وزن فکرهای پوچ، سرها در گریبان است
کفن ها می...

خدایا باز گو رازی، چرا پایان هر بازی
منم مقلوب و سرگشته و تو هرگز نمیبازی؟
خودت در آسمانهایی رهت همواره، همواراست
به راه من چرا اینجا، در و دیوار میسازی؟
تو در عرشت غ...