خدایا خسته ام دیگر ، زدنیا و شَرو شورش
زنامردان پر آشوب و آن مردان مزدورش
از آن عشقی که بی علت به پایان میرسد راحت
از این عشاق رنگارنگ، سفید و سبزه و بورش
در این قرنی که حتی اَبر نمیگرید به حال دل
ببار یک دَم تو بارانی بر آن دلهای مغرورش
من از شبهای بد مستی، شکستنهای پی در پی
تنم را بی کفن آخر نهادم در کفِ گورش
به دل گفتم چه شد آخر ، رهایت کرد و تنها رفت؟
تمام دردم از این بود ،نگفتا هیچ منظورش
دلِ بشکسته با سختی تکانی داد خود را گفت
گمانم کَس دلِ او را به حکمی کرده مجبورش
به او گفتم که تقصیر و گناهم چیست کین گونه
مرا بازیچه ای گرداند به دست آن دل کورش
برای فتح قلب او چه لشکر ها کشیدم ،حیف
شدم فاتح ولی دیدم ، سلیمان مانده با مورش
نمیدانم چه رسمی هست که عاشق را کُشد معشوق
سپس هر شب دعا خواند برای شادیِ روحش
توان از کف بدادم من، هیچم تاب رفتن نیست
و بر (نی)زور میگوید هر آن کس میرسد زورش
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 26 امرداد 1401 09:34
سلام ودرود
وحید علیزاده نیشابوری 26 امرداد 1401 11:49
درود بر شما دوست گرامی
زهرا آهن 26 امرداد 1401 23:23
درود بر شما
قلمتان نویسا
شاد و پیروز باشید
وحید علیزاده نیشابوری 30 امرداد 1401 17:33
درود بر شما بانو ممنون از حضور پر مهرتون
حافظ کریمی 29 امرداد 1401 03:11
وحید علیزاده نیشابوری 30 امرداد 1401 17:33