بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
آنچنان محو تماشای نبودت شده بودم،
که شد از یاد فراموش همهء بود و نبودم، پی دیدار تو گشتم
ته آن کوچه خاموش
بوی عطر تو هنوز در تَن آن کوچه روان بود که دو چشمم به هم آمد،
تار گردید جهانم و دلم مُرد به سینه،
مات و مبهوت تو گشتم و ندانم که چگونه،
ناگهان بر لب آن رود رسیدم و ندیدی که چه دیدم،
از همان دم زده ام دست به زانو شده ام خَم و دگر راست نگشتم
همه بودند شب و روز و مهتاب و همان شاخه بی تاب
اثری از تو ندیدم به هر آن سو که دویدم و هر آن سوی که گشتم
بغض صد شد به گلویم یادم آمد
که به من گفتی از این عشق حذر کن و چون این رود گذر کن،
لب فرو بستم و راهی شدم و تا وسط کوچه که گشتم،
یاد آن قول که دادم به تو و عشق بیفتادم و از پای نشستم،
خوب آن لحظه نبودی که زمین خورد تنم خاک ره کوی تو گشتم،
خاک آن کوچه مهتاب
گرچه دیریست که رفتی، نگرفتی خبر از من و دگر هیچ خبر از تو ندارم
و ندانم زِمَن و عشق دگر یاد کُنی یا که شدی عاشق و از یاد تو گشتم
فقط این قول بده گر شب مهتاب دگر در برِ عشقی
گذرت خورد به این شهرو از آن کوچه گذشتی،
تو بشو خیره به مهتاب چونان تا که نبینی و ندانی
بی تو آن شب به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 06 آذر 1400 22:44
!درود
وحید علیزاده نیشابوری 08 آذر 1400 00:53
فدای شما