به مژگانت زدی بر جان، تلنگرهای ریزت را
بدوز امشب فقط بر چشم من، چشمان هیزت را
به این امید ماندم، شاید از این راه برگردی
و درمانی کنم با روح خود، ذهن مریضت را
بمانی پیش من در سرزمینی دور از کنعان
و چون یوسف کنی تعبیر، رویای عزیزت را
دو صد پیراهن آوردند که از خاطر بَرَم بویت
ولی من خوب یادم هست، آن عطر غلیظت را
پر از گرد و غبار است آسمان، ابری نمی بارد
بیاور آسمان بعدِ بارانُ و تمیزت را
از آن روزی که تو رفتی، دلم آغوش میخواهد
((در آغوشت بگیر معشوقه ی مردم گریزت را))
دوباره شعر (نی) بی تو ، بیت آخرش خالیست
بگو آن شعر های مبهم و ضد و نقیضت را
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 25 دی 1400 09:46
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
وحید علیزاده نیشابوری 25 دی 1400 14:21
ممنونم از لطف شما ????