نتوانسته ام از کوی تو آسان بروم
یادت افتاد دلم تا که پریشان بروم

باغ لج بازم و از وعده ی پربار بهار
دل بریدم که به آغوش زمستان بروم

هر که در کار توافتاد به باد رفت سرش
نوبت کشتن من بود که به میدان...

عشق ای شور و شر تکراری
از دل خسته چه می خواهی تو؟
باد ای دربه در از بیعاری
از کدام مزرعه می آیی تو؟
ارمغان از چه برایم داری؟
باز هم آمده ای تا که به دارم بکشی
آشنا هست بگو؛
عطر پیراهن گم گشته اوست ؟
...

مثل یک سایه که در بود و نبود می شکند!
آه ِ روی لب من با دم و دود می شکند!

به تن خسته نزن زخم که زود می میرد
به دلِ شیشه نزن سنگ ،که زود می شکند!

من از این چهره که در آینه است پیر ترم
آدمی گاهی از ا...

دیدم که تو در نم نم باران شکستی
دیدم که به آن حال پریشان شکستی

چون کوه نشستی به تماشای کسی دور
صدبار فرو ریختی و نالان شکستی

بر برگ درختی که پس افتاد نوشتم!
انگار تو هم مثل من آسان شکستی

ای دل ...

و این پایان ماجرا نبود
اسارت تنها
بخشی از داستان ما بود
در غربتی که رنگ و بویی آشنا داشت...
ما چه میخکوبانه در خود فرو رفته ایم ..
بی آنکه بفهمیم ،بی آنکه بدانیم
بی آنکه برای کسی مهم باشد ...
هرروز ...