1
جامه کهنه
به خواهر زینبش فرمود : مولا
برایم جامه ای آور گران لا
کسی رغبت نه جانا بر لباسی
کند غارت نه عریان تن پلاسی
چه گریان ناله سر دادند نسوان
چه سختی را تحمّل این عزیزان
ولی این ناکسان کوفی جماعت
نه رحمی جامه هایی را به غارت
حسین با هر کدامین اهل بیتش
که با بنتان و اُختانش و پورش
وداعی داشت سوزین ای جماعت
وصیّت کرد بر هر یک اطاعت
پریشان موی و بر سیما نه سیلی
خراشی لا به اعضا جامه چاکی
مصائب بی شمار آمد شما را
غریبی بی کسی سختی خدایا
تحمّل کرد باید استواری
بسان کوهی بباشید افتخاری
2
نمونه جنگ امام حسین
که مؤلا در نبردی تن به تن هان
چه نیرویی خدایا شیر غُرّان
که هر دشمن که وارد صحن میدان
سرش از تن جدا می شد عزیزان
که با لب تشنگی کُشتار بی حد
چه بازویی خدا قوّت ،نشد سد
که ملعون شمر گفتش ای عمرسعد
شجاعت حمله ها بینی که من بعد
کسی ،باقی نمی ماند به هستی
کُشد او را حسین با دین پرستی
چنان چون شیر می جنگید میدان
کسی را لا امانی ، مرگِ یاران
قوی تر کس ندیدم من در عالم
قوی تر کس ز مؤلا ،سبطِ خاتم
که با این ضعف حالی قدرت ایمان
که یک تن جنگ ،با دشمن هزاران
برادر ،یار ، پورانش ،به کُشتار
چنین قدرت نما ای مرد هشیار
بدانستش عمرسعد او که ظالم
سیاست باز دوران ها ، نه عالِم
بباید کرد فکری کُشت مؤلا
حیل باید سیاست کُشت او را
بدانید ای جماعت هوشیاری
که با مردی بجنگید افتخاری
دلاور مرد تاریخ است مؤلا
به نیرو قدرتی دارد چه والا
که لشکر را سه قسمت کرد بن سعد
دهیم ما کشته کمتر هان که مِن بعد
کمانداران مسلّح بر کمان ها
دگر شمشیر بس با نیزه ما را
گروهی هم مسلّح سنگ و آتش
ز هر جانب بکردش حمله آنش
شکستند عهد و پیمان را خدایا
جوانمردی عدالت ، مرگ احیا
چه کاری می توانست کرد مؤلا
میان لشکر ، چنان جنگید والا
چه خون جاری ز اندامش خدایا
دفاع از حقّ ، می کردش دل آرا
3
عدد کُشتگان آن حضرت
طلب کردش یکایک آن سران را
که هر کس صحن میدان کُشت مؤلا
به هر جانب که فرصت کرد حمله
چه کُشتی کشته دادند سوی خیمه
که باعطشان لبی خشکی به میدان
فراری هر کسی ، از پورِ ایمان
هزاری نهصدی پنجاه مردی
به قولی کُشت از دشمن حسینی
چنین رزم آزما بودش به میدان
کسی را جرأتی لا نزد ایشان
حسین تنها به میدان سی هزاری
مقابل ، چون دژی هان استواری
چه داغی تشنگی زخمی که کاری
میان لشکر چو شیری نیست یاری
چو برقی تیغ فولادی میان شان
به هر سو حمله ور هادیِّ دوران
کمانداران به سویش تیر ، پرتاب
ز هر سویی سواران ضربه بی تاب
به سویش آتشی پرتاب و سنگی
میان او خیمه ها حایل چه دردی
حسین دیدش چو لشکر سوی خیمه
چنان بانگی زدش مردانِ کوفه
ندارید ای جماعت دین که آزاد
شما مردانِ دنیایی ،نه دل شاد
به واپس زندگانی مرگ آگاه
شما را کیفری باشد نه دلخواه
که ملعون شمر گفتش ای حسین هان
چه می گویید لشکر را پریشان
شما با من منم با خیل لشکر
نبردی می کنم بی یار و یاور
زنان را لا گناهی ای جماعت
جهادی لا زنان را این جنایت
به جانب خود کشاندش لشکری را
که دشمن حمله ور شد ، بر حسینا
4
ورود حضرت به شریعه
طلب آبی روان جانب فراتی
بنوشد جرعه ای ،مانع از آبی
به جانب شطِّ آبی ، حمله ور هان
میان لشکر چو یک پروانه عطشان
چو شد وارد شریعه ، مردِ میدان
سوار اسبش دو تایی هان چه عطشان
تویی لب تشنه من هم تشنه لب هان
بنوش آبی ، قوا گیری ، به میدان
ننوشی آب ،لا نوشم حسین جان
که با هم نوش باید کرد عطشان
همین تا دست بردش جرعه آبی
بنوشد ، بشکند ، سیراب ، آنی
بلند شد هان صدایی ناگهانی
حسین جان خیمه را دریاب آنی
که حرمت را شکستند این جماعت
ننوشید آب را هان با شجاعت
به جانب خیمه ها اسبش بتازاند
ننوشید آب را ، صحرا ، فرو ماند
جماعت کوفیان شرمین شمایید
حسین لب تشنه ماندش درک دارید
چه بیدادی نمودید ای جماعت
عدالت بود ، او را ، با جنایت
میان صحرا کویری خشک کُشتید
چه نامردی ، جوانمردی ،نوشتید
یتیمان را ، زنان را ، یادمانی
چو بی کس یار کُشتند شادمانی
به ثبت آمد که تاریخ این جنایت
به دوران ها ، حکایت با روایت
شما ننگ آفرینان در زمانید
شما را لعن باید ،شادمانید
خداوندا یکایک مُرده گردان
که خوش رویی نبینندشان هم اینان
5
تشنگی فرزند رسول
دگر باری چه عطشان سو فراتی
بتازاند اسب خود را تا که آبی
کند طالب بنوشد جرعه¬ ای آب
که ملعون شمر گفتش آب نایاب
نه رخصت تا ورودی بر شریعه
مگر وارد شوی جایی که هیمه
دلت آتش بگیرد ای حسین هان
که با لب تشنگی مرگت چه به آن
دگر فردی بگفتش لا که رخصت
فرات آبی چو ماهی موج حجّت
حسین فرمود : ای باری تعالا
هم اینان تشنه میران درد افزا
به هفتادی دو ضربت زخم کاری
وجودش دیده یارب نیست یاری
نه پیدا کس دهد آبی گوارا
عطش را از حسین گیرد خدایا
که پی در پی به سویش تیر پرتاب
حسین تنها و لشکر بیش دریاب
بفرمودش جماعت ای که امّت
که با رفتارتان ظلمی به عترت
که بعد از من کسی لا کُشته میدان
شما آگاه کشتاری نه آسان
امیدی هست هان از کردگارم
که خواری از شما شد سوگوارم
چه عزّت ای جماعت حیِّ سبحان
مرا لایق شهادت چون عزیزان
زمین باقی نمی ماند که خونی
بگیرد انتقامی با زبونی
ببینم روز را هان ای جماعت
به دردی مبتلا کیفر خیانت
که ملعون سعد کافر تحت فرمان
کمانداران حسین را تیر باران
به قولی سیصد و بیستی و اندی
جراحت در بدن بودش حسینی
به تیری نیزه شمشیری جراحت
مبارز مرد میدان بود حجّت
که تیری را ز پیشانی در آورد
مناجاتی بکردش با خداوند
ببینی خالقا جانی جماعت
چه ظلمی آشکارا با خیانت
کسی از این جماعت را خداوند
نیامرزی چه بد رفتار کردند
دگر سنگی به پیشانی زدندش
یکی تیری به سو قلبش رهاندش
چنان لب تشنگی با بس جراحت
نشستش بر زمین نیرو به قامت
به سوی آسمان کردش نگاهی
تو می دانی حقایق را الهی
که اینان سبط پیغمبر بکُشتند
چه ظلمی را به ما عترت بکردند
کشیدش تیر از قلبش که آنگاه
چه خون جاری ز پیکر با دلی آه
به جانب آسمان مُشتی پُر از خون
رهانیدش پذیرا لا که محزون
دگر مشتی به سر صورت کشیدش
نشان باشد مرا جدّم بدیدش
که امّت عهد پیغمبر دریدند
کتاب الله و عترت را ندیدند
شکایت می کنم از دست اینها
فلانی با فلان کس کُشت ما را
التماس دعای خیر برای دوستداران اهل بیت
عصمت و طهارت
ولی اله بایبوردی
تعداد آرا : 6 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 22
امیر عاجلو 09 شهریور 1399 17:48
درود بر شما
ولی اله بایبوردی 10 شهریور 1399 09:47
سلام
سپاس از مهر حضورتان
در پناه حق
مسعود مدهوش 09 شهریور 1399 17:56
درود بر شما استاد بایبوردی گرانقدر
مثنوی بلند و زیبایی ست،افرینها گرانقدر
ولی اله بایبوردی 10 شهریور 1399 09:49
سلام
سپاس از دیدگاه ارزشمند تان
ممنون از همراهی تان
تقدیمی :
دست شمسی نوش آن جامی شراب
لحظه آرامش درونی ، برملا
لحظه ای یادی کنی از مولوی
جام دل را پر ز می کن ساقیا
ولی اله بایبوردی
09 / 06 / 1399
مینا تمدن خواه 09 شهریور 1399 22:04
درودها نثارتان استادبزرگوار جناب آقای بایبوردی
بسیارعالی و دلنشین
سوزناک و تاثیرگذار
التماس دعا
قلم نویسا و طبع روانتان مستدام
ولی اله بایبوردی 10 شهریور 1399 09:50
سلام
سپاس از همراهی تان
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 09 شهریور 1399 23:23
سلام ودرود و آفرین بر شما استاد عزیز
عاشورای حسینی را به شما تسلیت عرض می کنم
ولی اله بایبوردی 10 شهریور 1399 09:51
سلام
جناب استاد انصاری ارجمند
سپاس از دیدگاه ارزنده تان
در پناه خدا
تقدیمی :
شکر ایزد دور از نفسی هوا
قرص ایمانی برایم شد نما
با دلی آگاه دور از شبهه ای
حق را رؤیت ز بطلانی جدا
ولی اله بایبوردی
09 / 06 / 1399
کرم عرب عامری 10 شهریور 1399 00:54
درودها استاد خسته نباشید
ولی اله بایبوردی 10 شهریور 1399 09:52
سلام
بزرگوار
سپاس از همراهی تان
بهنام حیدری فخر 10 شهریور 1399 01:31
درود بر استاد بایبوردی عزیز و گرانقدر
مثل همیشه بسیار فاخر و ظریف و سرودید
مانا و پایدار و سرفراز باشید گرامی
ولی اله بایبوردی 10 شهریور 1399 09:54
سلام
جناب استاد حیدری فخر
سپاس از مهر حضور سرسبزتان
در پناه حق
تقدیمی :
گر سلامت روزگاری ای نگار
آه از دستان نادان روزگار
با ندانم کارهایی ، آن کند
طبل خالی همچو خرسی آشکار
ولی اله بایبوردی
09 / 06 / 1399
محمد رضا درویش زاده 10 شهریور 1399 07:42
درود بی کران در پناه ائمه اطهار تندرست باشید
ولی اله بایبوردی 10 شهریور 1399 09:54
سلام
جناب استاد درویش زاده عزیز
سپاس از همراهی تان
محمد عالمی 10 شهریور 1399 12:07
با سلام و درود فراوان بر شما وشعر ولا ئی که سروده اید وتشکر از نطرتان
ولی اله بایبوردی 11 شهریور 1399 10:08
سلام
سپاس از همراهی تان
اصغر اروجی 10 شهریور 1399 13:01
درود
اپاداشتان با شهیدکربلا
ولی اله بایبوردی 11 شهریور 1399 10:08
سلام
سپاس از همراهی تان
علی رفیعی 10 شهریور 1399 13:12
سلام و درودها استادبایبوردی ارجمند
عالی و جانسوز سروده اید
اجرتان با ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین
التماس دعا... در پناه خدا
ولی اله بایبوردی 11 شهریور 1399 10:10
سلام
جناب استاد رفیعی مهر نگار
سپاس از همراهی تان
در پناه خدای کربلائیان
تقدیمی :
از نسیمی یاد کن از کوی یار
مشکباری ،هدیه آرد آشکار
خرقه ای را لحظه یادی با اویس
عشق خاتم مصطفی را ، یاد آر
ولی اله بایبوردی
10 / 06 / 1399
رضا زمانیان قوژدی 11 شهریور 1399 18:14
درود بر شما استاد بایبوردی
نقش قلمتان ماندگار
نامتان جاودانه
ولی اله بایبوردی 12 شهریور 1399 11:12
سلام
سپاس از همراهی تان