چشم فلک
با باطنِ چشمِ فلک ، بس گفت و گو ها شد
در حکمتِ این روزگاران ، جست و جوها شد
آن جا که می پنداشتیم خیر است و سامانی
از دیدنِ شرّو غضب ، بس پرس و جو ها شد
دنیا مرا در برزخی از خود فرو برده
این سینه دریای تمنّا و مَگوها شد
ای کاش هامان گوشِ گیتی را به تنگ آورد
افسوس ! دنیامان خرابِ حالِ فردا شد
در یک قفس از خویشتن خوردیم و خوابیدیم
دنیا فقط دنیای خوردن های حالا شد
فریادهامان شهرتِ هر کوی و برزن بود
با ساحلِ دریا بِمان ، شاید که دریا شد
از کودکی تا پیری اَت را غرقِ رویایی
بِنگر ببین تا کِی هوای دل مصفّا شد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
عباس ذوالفقاری 20 خرداد 1399 15:58
سلام.....خوب بویژه بیت ۵....فقط جسارتا زبان سروده تان دوگانه است در ابتدا با زبانی قدیمیترگفته اید و دوباره در ادامه
با زبانی امروزی تر....ببخشید و دیگر ایا با ماندن در ساحل انجا به دریا مبدل میشود؟
فرزانه فغانی 20 خرداد 1399 18:38
ممنون بابت نقد درست و بجاتون استاد...
اشکلات رو به حساب کم تجربگی و اینکه مدت زیادی نیست که شعر می گویم بزارید. و اینکه من رشته ام تجربی بود. انشاالله با یاری دوستان مرتفع گردد. با پیشروی آب دریا به ساحل ساحل جزیی از دریا میشود و با پس روی آب دریا دریا تبدیل به ساحل می شود. استنباط بنده بود جسارتا. و منظورم این بود که با صبر و امید هر آنچه بخواهیم میسر خواهد شد. سپاس.