با تو وداع می کنم
به سان بهار با باغی از شکوفه
آندم که آخرین باران
دستهایش را بر شکوفه ها می ساید
واشک می ریزد
با تو وداع می کنم
به سان آفتاب تلخ غروب پاییز
وقتی درختان خزانی خویش را
به شب می سپارد
وصورتش از درد
به رنگ خون در می آید
چرا که فردا
تبرها
باغ را در هم خواهند کوفت
با تو وداع می کنم
به سان پدری
که فرزند خویش را آذین می بندد
شمشیری در دستش می فشارد
ومیدان خونین نبرد را
با چشمانی خونبار اشارت می کند
با تووداع می کنم
به سان آواز خوانی که پیاله شراب
برای معشوقه اش لبریز می کند
وبی نشان
درتاریکی ابرها وستاره ها
راه هجرت به پیش می گیرد
آه
چه اندوهی در سینه دارم
چه بی تابانه وداع خواهم کرد
وقتی حرفی جز اندوه
جز بغض واشک
بر لبانم جاری نمی شود
#موسی_افتخاری
@mosaeftekhari
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 07 اردیبهشت 1401 12:11
درود بزرگوار ا
مراد مراغه 07 اردیبهشت 1401 21:38
سلام و درود
زیبا سروده اید
پایدار باشید و مانا